کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دفتر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دفتر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب، مٲخوذ از یونانی، جمع: دفاتر] daftar ۱. دستۀ کاغذ تهدوزیشده به شکل کتاب که در آن مطالب و اشعار یا حسابها را بنویسند؛ کتابچه؛ جزوه.۲. [مجاز] اتاق کار.۳. محل جمعآوری نامهها.۴. [مجاز] جایی که منشیان و دبیران در آنجا نامهها را بنویسند....
-
واژههای مشابه
-
عزب دفتر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی. معرب] [قدیمی] 'azabdaftar در دورۀ صفویه، کسی که قوانین، اسناد، و مانند آن را در دفتر ثبت میکرده.
-
جستوجو در متن
-
محضردار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی. فارسی] mahzardār صاحب دفتر اسناد رسمی؛ سردفتر.
-
دفاتر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ دفتر] dafāter = دفتر
-
ماره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] māre دفتر حساب.
-
دفترچه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب. فارسی، مصغرِ دفتر] daftarče دفتر کوچک.
-
دفترخانه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب. فارسی] [مجاز] daftarxāne جایی که اسناد معاملات یا ازدواج و طلاق را در دفتر رسمی ثبت میکنند؛ دفتر اسناد رسمی؛ محضر.
-
شیرازه بندی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) širāzebandi تهدوزی و تهبندی کتاب و دفتر.
-
دارالوکاله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: دارالوکالَة] dārolvekāle دفتر یا اتاق کار وکیل دادگستری.
-
کتابچه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی. فارسی] ketābče ۱. کتاب کوچک.۲. دفتر؛ دفترچه.
-
کراسه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: کرّاسَة، جمع: کراریس] [قدیمی] kor[r]āse ۱. دفتر؛ جزوه.۲. [مجاز] قرآن یا جزئی از آن.
-
دفتردار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [معرب. فارسی] daftardār کسی که کارش نوشتن حسابها یا ثبت نامهها در دفتر است.
-
دفتریار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب. فارسی] [مجاز] daftaryār کارمند ارشد در دفتر اسناد رسمی؛ معاون سردفتر.