کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دعوي پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
دعوی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] da'vi ۱. ادعای علمی یا هنری.۲. ادعا کردن.۳. ادعا.۴. [قدیمی] خواستن.۵. (حقوق، فقه) دادخواهی.۶. نزاع.۷. [جمع: دعاوی] خواهانی.۸. [قدیمی] کسی را خواندن.
-
جستوجو در متن
-
دعاوی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ دعوی] da'āvi = دعوی
-
متنبی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] [قدیمی] motanabbi کسی که دعوی نبوّت کند.
-
مدعی علیه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی: مدّعیٰعلَیه] (حقوق) modda'āla(e)yh کسی که دعوی بر او اقامه شده؛ خوانده.
-
متحاکم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] [قدیمی] motahākem آنکه با طرف دعوی نزد حاکم میرود.
-
متداعیین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: متَداعیَین، تثنیۀ متَداعی] (حقوق) mote(a)dā'iyeyn هر دو طرف دعوی؛ خواهان و خوانده.
-
مدعی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] modda'i ۱. ادعاکننده.۲. دشمن.۳. کسی که از چیزی لاف میزند که ندارد.۴. (حقوق) خواهان؛ کسی که با دیگری دعوی دارد؛ دعویکننده.
-
محاکمه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: محا کَمَة، جمع: محاکمات] mohākeme با کسی به دادگاه رفتن و بر هم اقامة دعوی کردن؛ دادرسی.
-
پرمدعا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] pormodda'ā ۱. پرادعا؛ آنکه دعوی بسیار دارد.۲. پرنخوت.
-
داویدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) [قدیمی] dāvidan ۱. داو خواستن.۲. ادعا کردن؛ دعوی کردن.
-
کو
فرهنگ فارسی عمید
(شبه جمله، ضمیر) [پهلوی: kū] ku کجاست؟: ◻︎ کو شد آن دعوی دوازدهفن / وآن همه مردی، ای نه مرد و نه زن (نظامی۴: ۶۵۲).
-
ناجم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] nājem ۱. نوخاسته.۲. کسی که به دعوی امری قیام کند.۳. [قدیمی] سرکش.
-
طرفین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: طرفَین، تثنیۀ طرف] tarafeyn دوطرف؛ دوجانب؛ دوسو؛ دوکرانه.〈 طرفین دعوی: (حقوق) مدعی و مدعی علیه.
-
لاف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) lāf ۱. گفتار بیهوده و گزاف؛ دعوی زیادهازحد.۲. خودستایی.〈 لاف زدن: (مصدر لازم)۱. خودستایی کردن.۲. دعوی زیادهازحد کردن: ◻︎ دوست مشمار آنکه در نعمت زند / لافِ یاری و برادرخواندگی (سعدی: ۷۱).