کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دعا کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
ابتهال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] 'ebtehāl ۱. زاری کردن؛ زاری؛ تضرع.۲. بهزاری دعا کردن.
-
بسنده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹بسند› basande کافی؛ تمام؛ بس.〈 بسنده کردن: (مصدر لازم) بس کردن؛ تمام کردن: ◻︎ به آفرین و دعایی مگر بسنده کنیم / به دست بنده چه باشد جز آفرین و دعا (عنصری: ۳).
-
شخولیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) ‹شخلیدن، شخیلیدن› [قدیمی] šaxulidan ۱. فریاد زدن؛ بانگ کردن: ◻︎ تو دعا را سخت گیر و میشخول / عاقبت برهانَدَت از دست غول (مولوی: ۳۶۳).۲. ناله کردن.۳. سوت زدن.۴. پژمرده شدن.
-
ثنا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، اسم مصدر) [عربی: ثناء] sanā ۱. مدح؛ ستایش.۲. دعا.۳. درود.۴. [قدیمی] سپاس.〈 ثنا خواندن: (مصدر متعدی) [قدیمی] مدح خواندن؛ مدح کردن؛ ستایش کردن.〈 ثنا کردن: (مصدر متعدی) [قدیمی] مدح کردن؛ ستایش کردن.〈 ثنا گستردن: (مصدر متعدی) [قدیم...
-
دعوت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: دعوة، جمع: دَعَوات] da'vat ۱. فرا خواندن کسی به مهمانی یا برای کاری.۲. [قدیمی] دعا.۳. [قدیمی] خواهش و طلب.〈 دعوت کردن: (مصدر متعدی)۱. کسی را به مهمانی خواندن.۲. کسی را به جایی فراخواندن.
-
ذکر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] zekr ۱. یاد کردن.۲. بر زبان راندن؛ مطلب یا موضوعی را بر زبان آوردن.۳. یاد.۴. (اسم) [قدیمی] آوازه؛ صیت.۵. ثنا.۶. [جمع: اذکار] دعا.۷. (اسم) نماز.۸. ورد.
-
زمزمه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: زَمزَمَة، معرب، مٲخوذ از فارسی: زمزم] zemzeme ۱. ترنم کردن؛ آواز خواندن یا دعا خواندن آهسته.۲. سخنگفتن زیر لب.۳. (اسم) [مجاز] شایعه.۴. (اسم) [قدیمی، مجاز] سرّ؛ راز.
-
کارگر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) ‹کاریگر› kārgar ١. [مقابلِ کارفرما] کارکننده؛ کسی که در کارخانه یا کارگاه کار میکند و مزد میگیرد.۲. دارای تٲثیر؛ مؤثر: دارو بر او کارگر نشد.〈 کارگر آمدن: (مصدر لازم) = 〈 کارگر شدن: ◻︎ ز شست صدق گشادم هزار تیر دعا / ولی چه سود ی...
-
راز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: rāz] ‹رازه› rāz ۱. مطلب پوشیده و پنهان؛ سِر: ◻︎ تو را تا دهان باشد از حرص باز / نیاید به گوش دل از غیب راز (سعدی۱: ۱۰۸).۲. شیوۀ رسیدن به چیزی: راز جوانی.۳. (صفت) [قدیمی] پوشیده؛ نهان.۴. (قید) [قدیمی] بهطور پوشیده و پنهان.〈 راز پوش...
-
دست
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: dast، جمع: دستان] dast ۱. (زیستشناسی) عضوی از بدن انسان از شانه تا سرانگشتان.۲. عضوی از بدن انسان از سرانگشتان تا مچ: ◻︎ گرفتش دست و یکسو برد از آن پیش / حکایت کرد با او قصهٴ خویش (نظامی۲: ۲۴۸).۳. (زیستشناسی) هریک از دو پای جلو چهارپ...