کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دعاوی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دعاوی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ دعوی] da'āvi = دعوی
-
جستوجو در متن
-
حقه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: حقَّة] haqqe راست؛ درست: دعاوی حقه.
-
دیوان بیگی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [فارسی. ترکی] [قدیمی] divānbeygi مٲمور مخصوص اجرای احکام و قوانین در عهد صفویه که به بعضی از دعاوی هم رسیدگی میکرد.
-
قاضی القضات
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: قاضیالقضاة] [قدیمی] qāzelqozāt, qāziyolqozāt ۱. رئیس قضات؛ رئیس قاضیان؛ سردادور.۲. کسی که از جانب خلیفه یا سلطان تعیین میشد و حق داشت به دعاوی مردم رسیدگی کند و برای شهرهای دیگر قاضی تعیین کند.
-
دعوی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] da'vi ۱. ادعای علمی یا هنری.۲. ادعا کردن.۳. ادعا.۴. [قدیمی] خواستن.۵. (حقوق، فقه) دادخواهی.۶. نزاع.۷. [جمع: دعاوی] خواهانی.۸. [قدیمی] کسی را خواندن.
-
قاضی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی، جمع: قُضاة] qāzi ۱. (فقه، حقوق) کسی که از طرف قوۀ قضائیه یا حاکم وظیفۀ رسیدگی و حلوفصل دعاوی مردم را دارد؛ حاکم شرع؛ دادرس.۲. رواکنندۀ حاجت.〈 قاضی فلک (چرخ): (نجوم) [مجاز] ستارۀ مشتری.
-
سجل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: سجّل، جمع: سجلات] sejel[l] ۱. [منسوخ] دفترچهای که در آن نام، نشان، تاریخ تولد، ازدواج، طلاق، و فوت ثبت میشود؛ سجل احوال؛ شناسنامه.۲. حکم محکم.۳. [قدیمی] عهدنامه.۴. [قدیمی] حکم و فتوای قاضی.۵. [قدیمی] دفتری که قاضی صورت دعاوی و اسناد و ...
-
دادگاه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹دادگه› dādgāh ۱. (حقوق) شعبهای از دادگستری که یک یا چند تن دادرس در آنجا به دادخواستهای مردم رسیدگی میکنند و حکم میدهند؛ محکمه.۲. [قدیمی] جایی که داد مظلوم از ظالم بستانند؛ جایی که به جرم و گناه کسی رسیدگی کنند؛ جای دادرسی.〈 دادگاه اس...
-
آیین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: āyīn, advēn, āyēn] ‹آئین› 'āy(')in ۱. طریق؛ روش: ◻︎ چنین است آیین گردندهدهر / گهی نوش بار آورد،گاه زهر (فردوسی: ۸/۵۱).۲. [قدیمی] رسم و عادت؛ سنت: ◻︎ نباید به رسم بد آیین نهاد / که گویند لعنت بر آن کاین نهاد (سعدی۱: ۷۱).۳. نظم و...
-
قوه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: قوَّة، جمع: قُوّات و قُوی] qovve ۱. (نظامی) [مجاز] = قوا۲. استعداد.۳. (برق) باتری.۴. (ریاضی) توان.〈 قوۀ دراکه: قوۀ دریابنده و درککننده؛ فهم و شعور.〈 قوۀ غاذیه: (طب قدیم) قوهای که غذا را تحلیل ببرد و جزء بدن کند.〈 قوۀ قضا...