کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دست فرمون دست به فرمان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
مصافحه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: مصافَحَة] mosāfehe ۱. دست دادن به یکدیگر هنگام ملاقات.۲. دست در دست هم گذاشتن؛ دست یکدیگر را فشردن.
-
صفق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] safq [قدیمی]۱. با دست به کسی زدن چنان که صدایش شنیده شود.۲. دست بر دست دیگری زدن در بیع یا بیعت.۳. دست بر دست زدن.
-
برمچیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [قدیمی] barmačidan سودن؛ دست مالیدن؛ دست کشیدن به چیزی.
-
اشاره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: اشارَة] ‹اشارت› 'ešāre ۱. نشان دادن چیزی یا کسی با حرکت چشم یا انگشت.۲. با تکان دادن چشم و ابرو یا دست مطلبی را به کسی فهماندن یا به کاری فرمان دادن.۳. (اسم) سخن مختصر و با ایجاز.
-
تمکین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] tamkin ۱. قبول کردن؛ پذیرفتن.۲. فرمان کسی را پذیرفتن.۳. [قدیمی] پابرجا کردن.۴. [قدیمی] نیرو و قدرت دادن.۵. [قدیمی] به کسی توانایی دادن که به امری یا چیزی دست یابد.
-
لمس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] lams دست مالیدن به چیزی؛ سودن؛ بساویدن.〈 لمس کردن: (مصدر متعدی) چیزی را با دست بسودن؛ دست مالیدن.
-
ذات الیمین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی، مجاز] zātolyamin جانب راست؛ سمت دست راست؛ دست راست؛ به راست.
-
دسترس
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) [مجاز] dastre(a)s ۱. چیزی که دست به آن برسد و دست یافتن به آن آسان باشد.۲. (اسم مصدر) دسترسی؛ دست یافتن.
-
ببسودن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [قدیمی] bebsudan سودن؛ دست مالیدن؛ دست زدن به چیزی؛ بسودن، پسودن، بپسودن.
-
دادن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [پهلوی: dātan] dādan ۱. [مقابلِ گرفتن] چیزی به دست کسی سپردن.۲. با دست خود چیزی در دست کسی گذاشتن.۳. بخشیدن.۴. سفارش کردن.۵. ثمر کردن درخت.
-
کف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: کفّ] kaf ۱. (زیستشناسی) سطح بیرونی دست یا پا.۲. [جمع: کُفوف] دست.۳. [جمع: کُفوف] سطح چیزی: کف اتاق.۴. [قدیمی] کفۀ ترازو.= کف رفتن: (مصدر متعدی) [مجاز] ربودن و دزدیدن؛ بهتردستی چیزی از دست کسی یا از جایی ربودن.= کف زدن: (مصدر لازم) دست ...
-
تصرف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] tasarrof ۱. دست به کاری زدن؛ به کاری دست یازیدن.۲. بهدست آوردن؛ چیزی را مالک شدن.۳. در کاری به میل خود تغییر ایجاد کردن.〈 تصرف عدوانی: ملکی را بهزور از دست مالک آن خارج کردن.
-
استلام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] 'estelām دست مالیدن و بوسه زدن به چیزی به قصد تبرک.〈 استلام حجر: (فقه) دست مالیدن به حجرالاسود در ضمن مناسک حج.
-
انگشت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] 'angešt = زغال: ◻︎ گر دست به دل برنهم از سوختن دل / انگِشت شود بیشک در دست من انگُشت (عسجدی: ۲۴).
-
بهله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] bahle دستکش چرمی که در قدیم شکارچیان به دست میکردند برای نگاهداشتن باز بر روی دست؛ نکاب؛ نکاپ؛ نکاف.