کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دست انداز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
دست چمک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] dastčamak ۱. چیرگی؛ پیروزی.۲. تردستی؛ زبردستی؛ چابکی.
-
دست چوب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] dastčub چوبدستی؛ عصا.
-
دست چین
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) dastčin ویژگی میوه یا چیز دیگر که آن را با دست چیده و برگزیده باشند.
-
دست خط
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فارسی. عربی] dastxat ۱. نامهای که کسی با دست خود نوشته باشد؛ دستنوشت.۲. چگونگی و کیفیت نوشتن.
-
دست خوان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] dastxān = دستارخوان
-
دست خون
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] dastexun در قمار، آخرین دور بازی برای کسی که همهچیز خود را باخته و خشمگین باشد و بر سر عضوی از اعضای بدن خود یا کسان خود گرو ببندد.
-
دست دراز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) dastderāz ۱. کسی که دستهای دراز دارد؛ درازدست.۲. [قدیمی، مجاز] زبردست.
-
دست درازی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [مجاز] dastderāzi تعدی و تجاوز و دست دراز کردن به مال یا ناموس دیگران.
-
دست ریس
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) [قدیمی] dastris ریسمان یا نخی که با دست ریسیده شده باشد.
-
دست ساز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) dastsāz آنچه با دست ساخته و پرداخته شده باشد: ◻︎ هر مائدهای که دستساز فلک است / یا بینمک است یا سراسر نمک است (خاقانی: ۷۰۴).
-
دست شویی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) dastšuy(')i ۱. نوعی لگن سوراخدار که دارای شیر و ظرف آب است و در پای آن دستورو میشویند.۲. توالت.۳. (حاصل مصدر) شستن دست.
-
دست فال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] dastfāl = دستلاف
-
دست فروش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) dastforuš ۱. کسی که کالایی روی دست میگیرد و در کوچه و بازار برای فروش میگرداند.۲. [مجاز] فروشندۀ دورهگردی که برای فروختن اجناس خود جای خاصی ندارد.
-
دست کار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) dastkār ۱. کاردستی؛ هرچیزی که با دست ساخته و پرداخته شده باشد.۲. (اسم، صفت) [قدیمی، مجاز] همکار و همدست و دستیار.
-
دست کاری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) dastkāri ۱. دست بردن در چیزی.۲. [مجاز] تغییر دادن و مرمت کردن چیزی.