کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دست از دامن برداشتن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
دست بوس
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) dastbus ۱. کسی که دست دیگری را ببوسد.۲. (اسم مصدر) دستبوسی: ◻︎ به عزم دستبوسش قاف تا قاف / کمر بسته کلهداران اطراف (نظامی۲: ۲۴۳).
-
دست پاچگی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [عامیانه، مجاز] dastpāčegi شتابزدگی؛ دستپاچه بودن.
-
دست پاچه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عامیانه، مجاز] dastpāče ۱. شتابزده و مضطرب.۲. کسی که بخواهد با هول و شتاب کاری انجام بدهد.
-
دست پاک
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مجاز] dastpāk ۱. [عامیانه] درستکار و امین.۲. [قدیمی] تهیدست و فقیر.
-
دست پخت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت مفعولی) dastpoxt ۱. غذایی که کسی با دست خود پخته باشد.۲. (اسم، مصدر) فن آشپزی.
-
دست پرور
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) ‹دستپرورد، دستپرورده› [قدیمی، مجاز] dastparvar کسی که زیردست کس دیگر پرورش یافته باشد؛ آنکه تربیتشده و پرورشیافتۀ دست کسی باشد.
-
دست پیچ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) dastpič ۱. آنچه با دست پیچیده و بسته شده باشد.۲. (اسم) [قدیمی، مجاز] دستاویز؛ بهانه.
-
دست تنگ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مجاز] dasttang تنگدست؛ فقیر.
-
دست تنگی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [مجاز] dasttangi تنگدستی؛ تهیدستی؛ بیچیزی.
-
دست چمک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] dastčamak ۱. چیرگی؛ پیروزی.۲. تردستی؛ زبردستی؛ چابکی.
-
دست چوب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] dastčub چوبدستی؛ عصا.
-
دست چین
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) dastčin ویژگی میوه یا چیز دیگر که آن را با دست چیده و برگزیده باشند.
-
دست خط
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فارسی. عربی] dastxat ۱. نامهای که کسی با دست خود نوشته باشد؛ دستنوشت.۲. چگونگی و کیفیت نوشتن.
-
دست خوان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] dastxān = دستارخوان
-
دست دراز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) dastderāz ۱. کسی که دستهای دراز دارد؛ درازدست.۲. [قدیمی، مجاز] زبردست.