کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دستیار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دستیار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مجاز] dastyār یاریدهنده؛ مددکار؛ کمککننده؛ همدست؛ معاون.
-
جستوجو در متن
-
آسیستان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فرانسوی: assistant] 'āsistān دستیار.
-
دستمرد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی، مجاز] dastmard یار؛ مددکار؛ معاون؛ دستیار.
-
وردست
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) ‹بردست› [عامیانه، مجاز] vardast کارگری که زیردست استاد کار میکند؛ دستیار؛ معاون.
-
معاون
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] mo'āven ۱. دستیار.۲. (صفت) کمککننده؛ یاریکننده.
-
دست کار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) dastkār ۱. کاردستی؛ هرچیزی که با دست ساخته و پرداخته شده باشد.۲. (اسم، صفت) [قدیمی، مجاز] همکار و همدست و دستیار.
-
پایمرد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹پامرد› [قدیمی] pāymard ۱. یاریدهنده؛ کمککننده؛ مددکار؛ دستیار؛ دستگیر: ◻︎ در کار عشق دیده مرا پایمرد بود / هر دردسر که دیدم از این پایمرد خاست (خاقانی: ۷۴۷).۲. شفیع؛ میانجی.
-
دستوار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] dastvār ۱. = دستبند۲. چوبدستی؛ عصا: ◻︎ وقت قیام هست عصا دستگیر من / بیچاره آنکه او کند از دستوار پای (کمالالدیناسماعیل: ۱۲۱).۳. دستیار؛ مددکار؛ همدست: ◻︎ به ایران بسی دوستدارش بُوَد / چو خاقان یکی دستوارش بُوَد (فردوسی: ۸/۱۸۹).