کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دسته گل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
دسته بندی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) dastebandi جمع شدن گروهی در یکجا و همراه شدن و هماهنگ گشتن برای انجام دادن کاری.
-
دسته دار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) dastedār ۱. هرچیزی که دارای دسته باشد، مانند کوزه و سبو.۲. سردسته و فرماندۀ دستهای از سپاه.
-
جستوجو در متن
-
حزمه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: حزمَة] [قدیمی] hozme مقداری از هر چیز، مانند دستۀ گل، کاغذ، و بستۀ هیزم.
-
گلدان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) goldān ۱. ظرف سفالی یا پلاستیکی دهانگشاد که در آن بوتۀ گل را میکارند.۲. ظرفی فلزی، چینی، یا بلوری که در آن دستۀ گل میگذارند.
-
گلدسته
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) goldaste ۱. دستۀ گل.۲. منارۀ بلندی که مساجد برای اذان گفتن درست میکنند.
-
بیل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) bil ابزار آهنی پهن با دستۀ چوبی بلند برای کندن زمین یا برداشتن گل و خاک.
-
بیلچه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مصغرِ بیل] bilče بیل کوچک؛ کفچۀ دستهدار که باغبانان در جابهجا کردن بوتههای کوچک گل به کار میبرند.
-
شاخه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) šāxe ۱. (زیستشناسی) آنچه از تنۀ درخت یا ساقۀ گیاه میروید و حامل برگ، گل، یا میوه است؛ شاخ.۲. آنچه از چیز دیگر جدا شود، مثل جوی آب که از نهر یا رود جدا شود.۳. شعبه.۴. [مجاز] فرقه؛ دسته.۵. [مجاز] واحد شمارش تیرآهن، نبات، و مانند آن: یک شاخه نبا...
-
زشت
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: zešt] zešt ۱. [مقابلِ زیبا] بدگل؛ بدنما.۲. ناپسند.〈 زشتوزیبا: (ادبی) در بدیع، شعری که یک مصراع آن مدح و مصراع دیگرش ذم باشد، مانند این شعر: زلف است اینکه بر رخ چون گل فکندهای / یا دسته یوشنی است که بر پل فکندهای ـ پوشیدهای تو...
-
اسم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: اسما و اسامیّ] 'esm کلمهای که برای نامیدن انسان، حیوان، یا چیزی به کار میرود، مانندِ پدر، اسب، و شمشیر؛ نام.〈 اسم اشاره: (ادبی) در دستور زبان، اسمی که برای اشاره به شخصی یا چیزی به کار برود، مانندِ این و آن؛ صفت اشاره.&la...