کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دسته (گروه) پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
دسته بندی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) dastebandi جمع شدن گروهی در یکجا و همراه شدن و هماهنگ گشتن برای انجام دادن کاری.
-
دسته دار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) dastedār ۱. هرچیزی که دارای دسته باشد، مانند کوزه و سبو.۲. سردسته و فرماندۀ دستهای از سپاه.
-
جستوجو در متن
-
گروهان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) goruhān ۱. [جمعِ گروه] = گروه۲. (نظامی) یک دسته سرباز از ۱۴۰ تا۱۷۰ نفر.
-
طلب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب، مٲخوذ از کردی] [قدیمی] tolb ۱. دستهای از مردم؛ گروه.۲. فوجی از لشکر.〈 طُلبطُلب: [قدیمی] گروهگروه؛ دستهدسته: ◻︎ جان پاکان طُلْبطُلْب و جوقجوق / آیدت از هر نواحی مست شوق (مولوی: ۵۵۹).
-
هم گروه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹همگروهه› hamgoruh دو یا چند تن که از یک گروه و دسته باشند.
-
اکیپ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: équipe] 'ekip دسته؛ گروه.
-
جوق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] ‹جوخه› [قدیمی] juq دسته؛ گروه.
-
فریق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] fariq گروه؛ دسته.
-
فرقه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: فرقَة، جمع: فِرَق] ferqe دستهای از مردم؛ طایفه؛ گروه.
-
فئه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: فئَة] [قدیمی] fe'e جماعت؛ طایفه؛ گروه؛ دسته.
-
متشبه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] [قدیمی] motašabbeh کسی که خود را مانند گروه یا دستهای دیگر نشان میدهد.
-
گله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) gal[l]e رمۀ گاو و گوسفند و سایر چهارپایان؛ رمه؛ گروه؛ دسته.
-
دخ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] dax ۱. سره؛ خالص؛ خوب و نیکو.۲. (اسم) گروه؛ فوج؛ دسته.
-
خیل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: خَیل، جمع: اَخیال و خُیول] xeyl ۱. گروه؛ دسته: خیل استقبالکنندگان.۲. [قدیمی] گروه اسبان؛ گلۀ اسب.۳. [قدیمی] گروهِ سواران.۴. [قدیمی] قبیله؛ طایفه.