کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دستبند پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دستبند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) dastband ۱. حلقه و زنجیری از طلا یا نقره یا چیز دیگر که زنان به مچ دست خود میبندند؛ دستبرنجن؛ النگو؛ دستیاره؛ دستینه.۲. دو حلقۀ فلزی متصل به هم که با آن هر دو دست شخص تبهکار را بههم میبندند.۳. [قدیمی] نوعی رقص که چند تن دستبهدست یکدیگر می...
-
جستوجو در متن
-
دستیاره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] dastyāre = دستبند
-
معصم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: معاصم] [قدیمی] me'sam جایی که دستبند را میبندند؛ مچ دست.
-
یارج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب، مٲخوذ از فارسی: یاره] [قدیمی] yāraj دستبند؛ دستبرنجن.
-
سوار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [جمع: اَسوِرَة و اَساوِر و اَساوِرَة] ‹اسوار› sevār حلقهای که زنان به مچ دست خود میکنند؛ دستبند؛ دستبرنجن.
-
مسور
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] mosavvar ۱. دارای النگو یا دستبند.۲. زینتیافته؛ آراستهشده.
-
النگو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی؟] 'alangu حلقۀ فلزی باریک که زنان برای زینت به مچ دست میکنند و بیشتر از طلا یا نقره ساخته میشود؛ دستبند؛ دستیاره؛ دستبرنجن.
-
دستوان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹دستوانه، دستبانه› [قدیمی] dastvān ۱. = دستبند۲. دستکش.۳. قطعۀ آهن بهاندازۀ ساعد که در قدیم هنگام جنگ به دست میبستند؛ ساعدبند.۴. مسند و صدر مجلس.
-
یاره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] yāre ۱. زیوری که زنان به مچ دست میبندند؛ دستبند.۲. طوق: ◻︎ چه نازی بدین تاج گشتاسبی / بدین یاره و تخت لهراسبی؟ (فردوسی۲: ۱۶۷۶).
-
دستینه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹دستیانه، دستینج› [قدیمی] dastine ۱. دسته.۲. = دستبند: ◻︎ تا چو هماغوش غیوران شوم / محرم دستینهٴ حوران شوم (نظامی۱: ۴۵).۳. دستکش؛ پوشاک دست.۴. امضا.۵. حکم.۶. دستخط.
-
دستوار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] dastvār ۱. = دستبند۲. چوبدستی؛ عصا: ◻︎ وقت قیام هست عصا دستگیر من / بیچاره آنکه او کند از دستوار پای (کمالالدیناسماعیل: ۱۲۱).۳. دستیار؛ مددکار؛ همدست: ◻︎ به ایران بسی دوستدارش بُوَد / چو خاقان یکی دستوارش بُوَد (فردوسی: ۸/۱۸۹).
-
آویز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] 'āviz ۱. آنچه از چیز دیگر آویخته شده باشد.۲. زیورآلاتی مانند گوشواره، گردنبند، دستبند، و امثال آن.۳. (صفت) آویختهشده.۴. (بن مضارعِ آویختن) = آویختن۵. آویزنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): دستآویز، دلآویز، گلاویز.۶. آویختهشده (در ترک...
-
بند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: band، جمع: بنود] band ۱. (زیستشناسی) محل اتصال دو استخوان در بدن؛ مفصل.۲. محل اتصال دو چیز؛ پیوند.۳. گرهِ نی.۴. (حقوق) قسمتی از کتاب یا قانون.۵. فصل.۶. ریسمان.۷. ریسمان یا زنجیر که به دستوپای انسان یا حیوانی ببندند.۸. دیواری که از سنگ...