کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دزد حاضر و بُز حاضر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
دله دزد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عامیانه، مجاز] daledozd آنکه در هرجا هرچیز کمبها که بیابد بدزدد.
-
جستوجو در متن
-
حاضر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی، جمع: حُضّار] hāzer ۱. [مقابلِ غایب] کسی که در جایی حضور دارد.۲. آماده؛ مهیا.۳. موجود.۴. [قدیمی] شهرنشین.〈 حاضر شدن: (مصدر لازم)۱. آماده شدن.۲. حضور یافتن.〈 حاضرِ غایب: (تصوف) حالتی که شخص در مجلس و میان جمع نشسته اما هوش و حواس...
-
همگنان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹همگینان› hamgenān همه؛ همهکسان؛ گروه و جماعت حاضر.
-
عتید
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] 'atid ۱. حاضر و آماده؛ مهیا.۲. جسیم؛ تناور.
-
حضور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] hozur ۱. [مقابلِ غیبت] حاضر شدن؛ حاضر بودن.۲. نزد کسی بودن.۳. وجود و ظهور.۴. (اسم) نزد؛ پیشگاه.۵. (اسم) کلمۀ احترامآمیز که پیش از نام شخص بزرگ گفته و نوشته میشود.۶. (تصوف) غیبت از خلق و نزدیک شدن به حق.۷. [قدیمی] شکفتگی و خرمی.
-
ماحضر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] māhazar ۱. آنچه حاضر و موجود است.۲. [مجاز] غذای حاضر و موجود؛ خوراک ساده؛ حاضری.۳. (قید) [مجاز] بربدیهه؛ ارتجالاً: ◻︎ گرچه صدرت منشٲ شعر است و جای شاعران / گفتمت من نیز شعری بیتکلف ماحضر (سنائی۲: ۱۷۲).
-
سردستی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی) [مجاز] sardasti ۱. [عامیانه] عجولانه.۲. چیزی که بر سر دست یا دم دست باشد.۳. کاری که بر سر دست و فوری و بیدرنگ انجام دهند.۴. آنچه حاضر باشد یا زود حاضر شود از طعام و شراب: ◻︎ بادهای چند خورد سردستی / روی صحرا شد از سر مستی (نظامی۴: ۵۷۲).
-
پیش خرید
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) pišxarid خریدن کالایی که هنوز حاضر و موجود نیست و خریدار پولی میدهد که بعد کالا را تحویل بگیرد.
-
پیش فروش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) pišforuš فروختن کالایی که هنوز حاضر و موجود نیست و فروشنده پولی میگیرد که بعد آن را تحویل بدهد.
-
احضار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'ehzār ۱. حاضر کردن.۲. به حضور خواستن؛ فراخواندن.〈 احضار ارواح: فراخواندن روحهای مردگان بهوسیلۀ کسانی که مدعی هستند میتوانند روح شخص مرده را حاضر کنند و از او پرسشهایی کنند.
-
غایب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی: غائِب] qāy(')eb ۱. [مقابلِ حاضر] کسی که حاضر نیست و در جای دیگر است؛ ناپیدا؛ ناپدید؛ دور از نظر.۲. (ادبی) در دستور زبان، شخص سوم.〈 غایب شدن: (مصدر لازم)۱. ناپدید شدن؛ ناپیدا گشتن.۲. پنهان شدن.〈 غایب کردن: (مصدر متعد...
-
فعلا
فرهنگ فارسی عمید
(قید) [عربی] fe'lan ۱. حالا؛ اکنون؛ در حال حاضر.۲. از طریق کار و عمل؛ عملاً.
-
توسیم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: تَوسیم] [قدیمی] to[w]sim ۱. در موسم حاضر شدن؛ به موسم آمدن.۲. داغ و نشان گذاشتن.
-
آلامد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فرانسوی: à la mode] 'ālāmod ۱. مطابق مد و رسم حاضر.۲. ویژگی کسی که خود را مطابق مد میآراید و لباس میپوشد.