کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دریدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دریدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [پهلوی: daritan] daridan ۱. پاره کردن؛ چاک دادن؛ شکافتن.۲. (مصدر لازم) شکافته شدن.
-
جستوجو در متن
-
تخریق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] taxriq دریدن؛ پاره کردن.
-
تمزیق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tamziq دریدن و پاره کردن جامه یا پارچه.
-
انتهاک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] 'entehāk آلوده کردن ناموس کسی؛ دریدن پردۀ ناموس کسی.
-
افتراس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] 'efterās شکار افکندن؛ پاره کردن و درهم شکستن و دریدن شکار.
-
افتالیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹فتالیدن› [قدیمی] 'oftālidan ۱. افشاندن؛ پاشیدن.۲. پراکنده ساختن.۳. دریدن.۴. شکافتن.
-
در
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ دریدن) dar ۱. =دریدن۲. درنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): پردهدر، صفدر.
-
خرقه بازی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [عربی. فارسی] (تصوف) xerqebāzi به وجد و سرور آمدن صوفیان هنگام سماع، پایکوبی، و جامه دریدن آنان در حالت وجد و حال.
-
فتردن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹فتریدن، فتاریدن، فتالیدن› [قدیمی] fetordan ۱. دریدن؛ پاره کردن؛ شکافتن: ◻︎ خود برآورد و باز ویران کرد / خود ترازید و باز خود بفترد (خسروی: لغتنامه: فتردن).۲. پراکنده کردن.
-
شکافتن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [پهلوی: škāftan] ‹اشکافتن› šekāftan ۱. چاک دادن؛ چاک کردن؛ پاره کردن؛ دریدن.۲. (مصدر لازم) شکاف خوردن؛ چاک شدن؛ چاک خوردن؛ دریده شدن.
-
هتک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] hatk ۱. پرده دریدن؛ پاره کردن پرده.۲. کشیدن و کندن پرده از جای خودش.۳. مفتضح ساختن؛ رسوا کردن کسی.
-
فتالیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹افتالیدن، فتلیدن، فتاریدن، فتریدن› [قدیمی] fa(e)tālidan ۱. شکافتن؛ دریدن.۲. افشاندن؛ پراکنده کردن: ◻︎ باد برآمد به شاخ بید شکفته / بر سر میخواره برگ گل بفتالید (عمارۀ مروزی: شاعران بیدیوان: ۳۵۶).
-
شق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: شقّ] [قدیمی] šaq[q] ۱. پاره کردن؛ شکافتن؛ دریدن.۲. متفرق ساختن.۳. (اسم) [جمع: شُقُوق] چاک؛ شکاف.۴. (صفت) جای شکافته و دریده.۵. (اسم) نصف از هر چیز.۶. (اسم) صبحدم.
-
صفدری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) safdari [عربی. فارسی] [قدیمی]۱. دریدن و شکافتن صف لشکر در جنگ.۲. [مجاز] دلیری: ◻︎ سَروری بیبلا به سر نشود / صفدری بیمصاف برناید (خاقانی: ۸۶۲).