کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دریا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دریا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: drayāp] ‹دریاب› (جغرافیا) daryā حجم بسیار از آب که قسمت وسیعی از زمین را فراگرفته، قابل کشتیرانی بوده، و به اقیانوس راه داشته باشد؛ بحر: دریای عمان، دریای مدیترانه.〈 دریای اخضر: [قدیمی، مجاز] آسمان.
-
جستوجو در متن
-
دریاکنار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) daryākenār کنار دریا؛ ساحل دریا.
-
ساحل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ سَواحِل] (جغرافیا) sāhel کنارۀ رود یا دریا؛ زمین نزدیک دریا.
-
دریابیگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فارسی. ترکی] ‹دریابیگی› (نظامی) [منسوخ] daryābeyg بزرگ دریا؛ رئیس دریا؛ دریادار.
-
موجان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] mavajān اضطراب و موج زدن دریا؛ موجدار شدن دریا.
-
طمطام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] tamtām ۱. وسط دریا؛ میانۀ دریا.۲. معظم هرچیز.
-
یم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] yam[m] دریا.
-
دریابار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: daryābār] [قدیمی] daryābār ۱. کنار دریا؛ ساحل دریا.۲. شهری که در کنار دریا باشد.۳. باران شدید سیلآسا.
-
تنگه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (جغرافیا) tange شعبهای از دریا بین دو خشکی که دو دریا را به هم مربوط میسازد؛ بغاز؛ باب.
-
دریایی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به دریا) daryāy(')i ۱. مربوط به دریا.۲. زندگیکننده در دریا: جانور دریایی.
-
زراه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹زره› [قدیمی] zarāh دریا؛ بحر.
-
داما
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: دٲماء] [قدیمی] dāmā بحر؛ دریا.
-
اذارافیون
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب، مٲخوذ از یونانی] 'azārāfiyun = کف۱ 〈 کف دریا
-
مجمع الجزایر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: مجمعالجزائر] (جغرافیا) majma'oljazāy(')er چند جزیره که میان دریا نزدیک به هم واقع شده باشند.