کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
درویش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
درویش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: driyoš] darviš ۱. صوفی.۲. [مجاز] کسی که به اندکمایه از مال دنیا قناعت میکند.۳. [قدیمی، مجاز] تهیدست؛ بینوا؛ فقیر.
-
جستوجو در متن
-
چراغ اللـه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فارسی. عربی] čerāqollāh پولی که به درویش یا نقال میدهند؛ پولی که درویش یا نقال معرکهگیر از مردم میگیرد.
-
دریوش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] daryuš =درویش
-
املاق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] 'emlāq بیچیز شدن؛ درویش شدن؛ درویشی؛ بیچیزی.
-
عائل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] [قدیمی] 'ā'el نیازمند؛ درویش.
-
قلندر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [معرب؟، مٲخوذ از فارسی: کلندر؟] ‹قرندل› qalandar مجرد، بیقید، و از دنیاگذشته؛ درویش.
-
نادرویش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) nādarviš ۱. آنکه درویش نباشد.۲. کسی که درویش باشد اما خلاف اصول درویشی عمل کند.۳. آنکه با رفیقان و دوستان خود برخلاف مرّوت و انصاف رفتار کند.
-
اقلال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] 'eqlāl بیچیز شدن؛ درویش و مستمند شدن؛ درویشی؛ تهیدستی.
-
ساسان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مٲخوذ از بربری] ‹ساسی› sāsān کسی که از ملک و مال احتراز کند؛ فقیر؛ درویش.
-
خرقه پوش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی] xerqepuš ۱. گدا.۲. [مجاز] صوفی؛ درویش.
-
پژوم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [جمع: پژومان] [قدیمی] pažum ۱. درویش؛ فقیر؛ گدا.۲. خوار.
-
مرقع پوش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی] moraqqa'puš ۱. کسی که مرقع بر تن میکند.۲. [مجاز] درویش؛ صوفی.
-
مسکین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی، جمع: مساکین] meskin ۱. فقیر؛ بینوا؛ درویش؛ بیچیز.۲. بیچاره؛ درمانده.
-
صعلوک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] so'luk [قدیمی]۱. فقیر؛ درویش.۲. عیار.