کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
درون (داخل) پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
پاک درون
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] pākdarun پاکاندرون؛ پاکباطن؛ پاکنهاد.
-
سیاه درون
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹سیهدرون، سیهاندرون› [قدیمی، مجاز] siyāhdarun بدطینت؛ بداندیش.
-
صافی درون
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی، مجاز] sāfidarun صافیضمیر؛ پاکدرون؛ پاکباطن: ◻︎ از آن تیرهدل مرد صافیدرون / قفا خورد و سر برنکرد از سکون (سعدی۱: ۱۲۳).
-
درون پرور
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی، مجاز] darunparvar ۱. کسی که باطن خود را صفا دهد؛ پرورندۀ درون.۲. جوانمرد و مردمنواز و آنکه مردم را دلجویی کند.
-
درون سو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مقابلِ برونسو] ‹درونسوی› [قدیمی] darunsu سمت درونی چیزی؛ طرف درون چیزی یا جایی؛ جهت داخلی.
-
درون گرایی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [مجاز] darungerāy(')i ۱. (روانپزشکی) توجه دادن فکر و علاقه به باطن خویش به جای اندیشه و توجه به جهان خارج.۲. به درون خود فرورفتن.
-
درون نگری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [مجاز] darunnegari ۱. نظر کردن به درون خود.۲. (روانپزشکی) مطالعۀ شخص در افکار و احوال خویش.
-
جستوجو در متن
-
داخل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] dāxel ۱. ورودکننده؛ درآینده؛ بهدرونآینده.۲. (اسم) [مقابلِ خارج] درون؛ اندرون.
-
ضمن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] zemn درون؛ اندرون؛ میان؛ داخل.
-
ادخال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی، مقابلِ اخراج] [قدیمی] 'edxāl داخل کردن؛ به درون بردن.
-
درآمدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) dar[']āmadan ۱. داخل شدن؛ درون شدن؛ درون رفتن.۲. بیرون آمدن؛ خارج شدن.
-
باطن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] bāten ۱. پنهان.۲. اندرون؛ درون چیزی؛ داخل هرچیز.
-
اندماج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] 'endemāj ۱. درآمدن در کاری یا امری.۲. داخل شدن به درون چیزی.۳. استوار شدن.
-
تزریق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] (پزشکی) tazriq داخل کردن داروی محلول در زیر پوست بدن یا درون رگ بهوسیلۀ سوزن توخالی؛ آمپول زدن.