کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
درونسیاه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
سیاه درون
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹سیهدرون، سیهاندرون› [قدیمی، مجاز] siyāhdarun بدطینت؛ بداندیش.
-
درون
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) darun ۱. [مقابلِ بیرون] میان چیزی یا جایی.۲. دل: ◻︎ تا توانی درون کس مخراش / کاندراین راه خارها باشد (سعدی: ۸۳).۳. [مجاز] ضمیر؛ باطن: ◻︎ درونها تیره شد باشد که از غیب / چراغی برکند خلوتنشینی (حافظ: ۹۴۶).
-
درون
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: dron] darun ۱. در آیین زردشتی، نان کوچکی که برای بعضی مراسم مذهبی میپزند و جلو موبد میگذارند و موبد با خواندن کلماتی از اوستا و دعای مخصوصی نان را متبرک کرده و سپس میان حاضران قسمت میکنند.۲. دعایی که در این مراسم بهوسیلۀ موبد خوانده...
-
سیاه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: siyāh] ‹سیه، سیا› siyāh ۱. رنگی مانند رنگ زغال.۲. (صفت) هر چیزی که به رنگ زغال باشد.۳. (صفت) کسی که پوست بدنش سیاه باشد؛ حبشی؛ زنگی.۴. (صفت) تیره؛ تاریک.۵. (صفت) [مجاز] کمارزش؛ پست.۶. (صفت) [مجاز] آلوده به گناه.۷. (صفت) [عامیانه، مجاز]...
-
پاک درون
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] pākdarun پاکاندرون؛ پاکباطن؛ پاکنهاد.
-
صافی درون
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی، مجاز] sāfidarun صافیضمیر؛ پاکدرون؛ پاکباطن: ◻︎ از آن تیرهدل مرد صافیدرون / قفا خورد و سر برنکرد از سکون (سعدی۱: ۱۲۳).
-
درون پرور
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی، مجاز] darunparvar ۱. کسی که باطن خود را صفا دهد؛ پرورندۀ درون.۲. جوانمرد و مردمنواز و آنکه مردم را دلجویی کند.
-
درون سو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مقابلِ برونسو] ‹درونسوی› [قدیمی] darunsu سمت درونی چیزی؛ طرف درون چیزی یا جایی؛ جهت داخلی.
-
درون گرایی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [مجاز] darungerāy(')i ۱. (روانپزشکی) توجه دادن فکر و علاقه به باطن خویش به جای اندیشه و توجه به جهان خارج.۲. به درون خود فرورفتن.
-
درون نگری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [مجاز] darunnegari ۱. نظر کردن به درون خود.۲. (روانپزشکی) مطالعۀ شخص در افکار و احوال خویش.
-
کاسه سیاه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مٲخوذ از عربی. فارسی] [قدیمی، مجاز] kasesiyāh =سیاهکاسه
-
دل سیاه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] delsiyāh سیاهدل؛ بددل؛ بداندیش؛ بدخواه.
-
دم سیاه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) domsiyāh ۱. کبوتری که پرهای دمش سیاه باشد.۲. نوعی برنج مرغوب محصول شمال ایران.
-
غلام سیاه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی. فارسی] [عامیانه] qolāmsiyāh بنده و بردۀ سیاهپوست.
-
سیاه ال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹سیاهآل› (زیستشناسی) siyāh[']al از درختان جنگلی ایران با میوۀ بیضیشکل قرمزرنگ؛ ال؛ آل؛ سال؛ سل.