کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
درود پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
درود
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: drot] dorud ۱. سلام.۲. ثنا؛ ستایش.۳. نیایش؛ دعا.۴. رحمت.
-
درود
فرهنگ فارسی عمید
(بن ماضیِ درودن، اسم مصدر) dorud = درودن
-
جستوجو در متن
-
سلام علیکم
فرهنگ فارسی عمید
(شبه جمله) [عربی: سلامٌعلَیکم] salām[o(on)]'aleykom درود بر شما.
-
علیه الصلات
فرهنگ فارسی عمید
(شبه جمله) [عربی: علَیهالصلوة] [قدیمی] 'ale(a)yhessalāt درود بر او باد.
-
سلام علیک
فرهنگ فارسی عمید
(شبه جمله) [عربی: سلامٌعلَیک] salām[on]'aleyk درود بر تو.
-
زندش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [قدیمی] zandeš تحیت؛ درود و سلام.
-
تحیت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: تحیّة، جمع: تَحیّات و تَحایا] tahiy[y]at ۱. سلام گفتن؛ درود گفتن.۲. خوشامد گفتن.۳. (اسم) سلام و درود.
-
ترحیم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] tarhim ۱. رحمت و درود فرستادن برای مرده.۲. [قدیمی] مهربانی کردن.۳. [قدیمی] درود فرستادن.۴. [قدیمی] طلب آمرزش کردن.
-
علیه السلام
فرهنگ فارسی عمید
(شبه جمله) [عربی: عَلیهالسّلام] 'ale(a)yhessalām درود بر او باد. Δ پس از ذکر نام پیغمبران و امامان میگویند.
-
علیه الصلات والسلام
فرهنگ فارسی عمید
(شبه جمله) [عربی: علَیهالصلوةوالسّلام] 'ale(a)yhessalātova-ssalām درود و تحیت بر او باد. Δ پس از ذکر نام پیغمبر میآید.
-
تسلیم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] taslim ۱. گردن نهادن؛ رام شدن.۲. واگذار کردن؛ سپردن.۳. (اسم) [قدیمی] درود؛ سلام.
-
ستازن
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) ‹سهتازن، سهتارزن› [قدیمی] setāzan کسیکه سهتار مینوازد؛ سهتارنواز: ◻︎ ستازن برآورده بانگ سرود / سرودی نوآیینتر از صد درود (نظامی۵: ۸۹۴).
-
خرام
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ خرامیدن) xa(o)rām ۱. = خرامیدن۲. خرامنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): خوشخرام.۳. (اسم) [قدیمی] مهمانی؛ ضیافت.۴. (اسم) [قدیمی] نوید؛ مژده: ◻︎ یکی نامه فرمود نزدیک سام / سراسر درود و نوید و خرام (فردوسی: ۱/۲۰۵ حاشیه).
-
دروند
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: durvand] [قدیمی] dorvand در آیین زردشتی، کسی که اندیشه و گفتار و کردار بد داشته و از همۀ صفات خوب بیبهره باشد؛ بدکار؛ فاسق؛ بیدین: ◻︎ درود از ما به بهدین خردمند / که دور است از ره و آیین دروند (زراتشتبهرام: لغتنامه: دروند).