کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
درو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
درو
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ درویدن و درودن) dero[w] ۱. = درویدن۲. (اسم مصدر) برش بوتههای جو و گندم یا گیاهان دیگر از روی زمین با داس یا ماشین درو.〈 درو کردن: (مصدر متعدی) بریدن گیاهان از روی زمین با داس یا ماشین درو؛ درویدن.
-
واژههای مشابه
-
گندم درو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (کشاورزی) [قدیمی] gandomdero[w] هنگامی از سال که گندم را درو کنند.
-
پی درو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (کشاورزی) [قدیمی] peydero[w] آنچه از محصول که پس از درو کردن در مزرعه باقی بماند؛ کاهین.
-
درو غ گو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) ‹دروغگوی› doruqgu کسی که سخن دروغ بگوید؛ دروغگوینده.
-
جستوجو در متن
-
درودن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [پهلوی: drutan] [قدیمی] dorudan =درو 〈 درو کردن
-
حصاد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] ha(e)sād ۱. درو کردن.۲. (اسم) هنگام درو.
-
درویدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹درودن› [قدیمی] deravidan بریدن گیاهان از روی زمین با داس یا ماشین درو؛ درو کردن.
-
خسودن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹خسوردن› [قدیمی] xosudan درو کردن.
-
حصد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] hasd درو کردن؛ درویدن.
-
حصید
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] hasid آنچه از مزرعه درو کرده باشند؛ دروشده.
-
دروگر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) dero[w]gar کسی که گندم یا جو یا گیاه دیگر را با داس درو کند؛ دروکننده.
-
قصیل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] qasil ۱. بوتۀ جو نارس که درو کنند و به چهارپایان دهند.۲. آنچه از کشت سبز بریده میشود.
-
جاخسوک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹جاخشوک، جاغسوک› jāxsuk = داس: ◻︎ ای خواجه با بزرگی و اَشغال چی تو را / برگیر جاخسوک و بر او میدرو حشیش (شهید بلخی: صحاحالفرس: جاخسوک).