کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
درنوردیدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
درنوردیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹درنوشتن› darnavardidan ۱. پیمودن؛ طی کردن راه.۲. سپری کردن.۳. [قدیمی] درهم پیچیدن.
-
جستوجو در متن
-
بادیه پیمایی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [عربی، فارسی] [قدیمی] bādiyepeymāy(')i بادیه طی کردن؛ درنوردیدن بادیه.
-
نوشتن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹درنوشتن› [قدیمی] navaštan ۱. فروپیچیدن.۲. درنوردیدن؛ نوردن.
-
درنوشتن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [قدیمی] darneveštan ۱. درنوردیدن؛ درهم پیچیدن.۲. پیمودن راه.
-
پیمودن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [پهلوی: patmutan] ‹پیماییدن› peymudan ۱. پیمانه کردن.۲. درنوردیدن؛ طی مسافت کردن.۳. اندازه گرفتن؛ مساحت کردن.
-
طی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: طَیّ] te(a)y[y] ۱. درنوردیدن؛ پیمودن.۲. (ادبی) در عروض، اسقاط حرف چهارم ساکن از مستفعلن که مستعلن باقی بماند و نقل به مفتعلن شود، و از مفعولات معولات نقل به فاعلات شود.۳. [مقابلِ نشر] [قدیمی] پیچیدن.۴. (اسم) [قدیمی] لا؛ نورد؛ شکن.&l...
-
بریدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [پهلوی: brītan] boridan ۱. جدا کردن.۲. پاره کردن.۳. جدا ساختن چیزی از چیز دیگر با کارد یا قیچی یا آلت دیگر.۴. (مصدر لازم) جدا شدن.۵. (مصدر لازم) پاره شدن.۶. [قدیمی] درنوردیدن و پیمودن (راه).
-
پیچیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) [پهلوی: pēčitan] pičidan ۱. پیچوتاب خوردن.۲. حلقه زدن.۳. چرخیدن.۴. پیچ خوردن چیزی به گرد چیز دیگر.۵. (مصدر متعدی) درنوردیدن؛ درنوشتن؛ لوله کردن؛ پیچ دادن.
-
لف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: لفّ، مقابلِ نشر] [قدیمی] laf[f] ۱. بین؛ میان؛ داخل.۲. پیچیدن؛ درنوردیدن؛ درهم پیچیدن.〈 لفونشر: (ادبی) در بدیع، آوردن چند کلمه در شعر یا نثر (لف)، و سپس آوردن صفات و تشبیهاتی برای آنها (نشر)؛ طیونشر.〈 لفونشر مرتب: (ادب...