کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
درفش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
درفش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹دروش› de(a)rafš سیخ آهنی نوکتیز با دستۀ چوبی که در کفشدوزی برای سوراخ کردن چرم و گذراندن سوزن به کار میرود.
-
درفش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: drafš] de(a)rafš =پرچم〈 درفش کاویان: (موسیقی) [قدیمی] از الحان قدیم ایرانی. Δ دراصل، نام درفشی است که آهنگری کاوهنام با بر سر نیزه کردن پیشدامن چرمی خود ساخت و مردم را بر ضحاک شورانید و فریدون را به پادشاهی برگزید. بعدها پی...
-
درفش
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ درفشیدن) [قدیمی] de(o,a)rafš ۱. =درخشیدن۲. (اسم مصدر) تابش.
-
جستوجو در متن
-
اشافی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ اشفی] [قدیمی] 'āšāfi درفش کفشدوزی.
-
بیز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] [قدیمی] biz سیخ فلزی نوکتیز؛ درفش.
-
مطرد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: مطارد] [قدیمی] metrad ۱. نیزۀ کوتاه.۲. علم؛ درفش.
-
ماه پیکر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] māhpeykar آنکه پیکری زیبا مانند ماه دارد.〈 ماهپیکردرفش: [قدیمی] درفش و بیرقی که بر آن نقش ماه باشد: ◻︎ یکی ماهپیکردرفش از برش / به ابر اندرآورده تابان سرش (فردوسی: ۳/۲۰).
-
اژدهافش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹اژدهاوش› [قدیمی] 'ežde(a)hāfaš مانند اژدها؛ آنچه به شکل و هیئت اژدها باشد؛ اژدهاصورت: ◻︎ همانگه یکی اژدهافش درفش / پدید آمد و گشت گیتی بنفش (فردوسی: ۸/۴۵).
-
آجیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹آجدن، آژیدن، آژدن، آزیدن، آزدن، آزندن، آزنبدن› 'ājidan ۱. فروکردن سوزن یا درفش یا نشتر در چیزی؛ بخیه زدن؛ سوزن زدن؛ سوراخ کردن.۲. دندانهدار ساختن سطح چیزی، مثل دندانهها و ناهمواریهای سوهان یا سطح سنگ آسیا.
-
علامت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: علامة، جمع: علامات] 'alāmat ۱. نشان؛ نشانی.۲. آنچه برای راهنمایی در جایی نصب میکنند.۳. [قدیمی] علم؛ رایت؛ درفش: ◻︎ در جنگ و در سفر ز دو سایه جدا مباد / از سایهٴ علامت و از سایهٴ همای (فرخی: ۳۹۱).۴. وسیلهای شامل یک قطعه چوب یا فلز ا...
-
پرچم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] parčam ۱. پارچهای که معمولاً دارای نقش مخصوص یک کشور، مؤسسه، یا گروه است و معمولاً بر سر چوب یا میله نصب میکنند؛ بیرق؛ عَلَم؛ درفش.۲. (زیستشناسی) قسمتی از گل که از میلههای بسیار نازک تشکیل میشود و تخمهای نر در آن قرار دارد.۳. [قدیم...
-
اختر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: axtar] 'axtar ۱. (نجوم) ستاره.۲. (نجوم) هریک از اجرام آسمانی: ◻︎ ز گردنده هفتاختر اندر سپهر / یکی را ندیدم بدو رای و مهر (فردوسی: ۷/۳۳۷)۳. (زیستشناسی) گیاه زینتی گرمسیری با برگهای پهن، ساقههای بلند و گلهایی به رنگ سرخ، صورتی، ...
-
شیر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: šēr] (زیستشناسی) šir ۱. پستاندار گوشتخوار و درنده، از خانوادۀ گربهسانان، و به رنگ زرد که نر آن در اطراف گردن یال دارد.۲. (صفت) [مجاز] شجاع؛ دلیر.۳. آن روی سکه که دارای تصویر شیر بوده.۴. (نجوم) برج اسد.〈 شیر بالش: [قدیمی] صورت شی...
-
داغ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: dāk] dāq ۱. [عامیانه] بسیارگرم؛ سوزان.۲. [مجاز] جالب؛ هیجانانگیز.۳. (اسم) [مجاز] نشانه.۴. (اسم) [مجاز] غم و اندوه و درد و رنج که از مرگ عزیزی به انسان دست دهد: ◻︎ ای خضر غیر داغ عزیزان و دوستان / حاصل تو را ز زندگی جاودانه چیست؟ (صائب:...