کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
درشت سخن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
درشت خو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹درشتخوی› [قدیمی، مجاز] doroštxu تندخو؛ بدخو؛ بدخلق.
-
درشت خویی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [قدیمی، مجاز] doroštxuy(')i تندخویی؛ بدخویی.
-
درشت گو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) ‹درشتگوی› [مجاز] doroštgu ناسزاگو.
-
جستوجو در متن
-
سختانه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) saxtāne سخن درشت که به کسی بگویند؛ سخن سخت.
-
لنگاک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹لنکاک› [قدیمی] langāk سخن زشت؛ سخن درشت: ◻︎ من با تو سخن به لابه گفتم / از چه دهیم جواب لنگاک (طیان: شاعران بیدیوان: ۳۱۶).
-
تندزبان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مجاز] tondzabān ۱. کسی که خوب سخن بگوید و هنگام حرف زدن زبانش نگیرد؛ تیززبان؛ زبانآور.۲. کسی که سخن درشت بگوید.
-
غرنبه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) qorombe ۱. [عامیانه] بانگ و فریاد؛ خروش.۲. [قدیمی] سخن درشت.
-
فدامت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: فدامَة] [قدیمی] fadāmat ۱. درمانده شدن در سخن.۲. کمفهم شدن.۳. درشتخوی شدن.
-
تغلیظ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] taqliz ۱. غلیظ کردن.۲. ستبر کردن.۳. [قدیمی] چیزی را بر کسی سخت و درشت کردن.۴. [قدیمی] سخن درشت گفتن به کسی.
-
تودهنی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت نسبی) [عامیانه] tudahani ۱. ضربهای که با دست به دهان کسی بزنند.۲. [مجاز] سخنی درشت که در پاسخ کسی بگویند و مانع سخن گفتن او بشوند.
-
قر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹غر› [عامیانه] qor سخن درشت و زیرلبی که از سر خشم و بهحالت اعتراض گفته میشود.〈 قر زدن: (مصدر لازم) [عامیانه] سخنان درشت و زیرلبی گفتن از سر خشم و به حالت اعتراض؛ قرقر کردن.
-
ناتراشیده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) ‹نتراشیده› nātarāšide ۱. درشت و ناهموار؛ تراشیدهنشده.۲. [قدیمی، مجاز] سخن زشت و ناهنجار: ◻︎ به یک ناتراشیده در مجلسی / برنجد دل هوشمندان بسی (سعدی: ۸۸).۳. [قدیمی] بیادب؛ بیتربیت.
-
پرخاش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹فرخاش› parxāš ۱. درشتی و تندی از روی خشم؛ عتاب: ◻︎ چو پرخاش بینی تحمل بیار / که سهلی ببندد در کارزار (سعدی: ۱۲۳).۲. [قدیمی] جنگوجدال؛ کارزار؛ پیکار.〈 پرخاش کردن: (مصدر لازم)۱. درشتی کردن؛ تندی کردن.۲. سخن درشت گفتن.۳. [قدیمی] پیکار کردن.