کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
درشت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
درشت
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: društ] dorošt ۱. [مقابلِ نرم] ناهموار؛ زبر؛ زمخت؛ خشن.۲. چیزی که حجم آن از نوع خودش بزرگتر باشد.
-
واژههای مشابه
-
درشت خو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹درشتخوی› [قدیمی، مجاز] doroštxu تندخو؛ بدخو؛ بدخلق.
-
درشت خویی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [قدیمی، مجاز] doroštxuy(')i تندخویی؛ بدخویی.
-
درشت گو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) ‹درشتگوی› [مجاز] doroštgu ناسزاگو.
-
درشت گویی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [مجاز] doroštguy(')i ناسزاگویی؛ سخن درشت گفتن.
-
جستوجو در متن
-
گران چشم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] gerānče(a)šm آنکه چشمان درشت دارد؛ درشتچشم.
-
غضنفر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] qazanfar ۱. (زیستشناسی) = شیر۱۲. مرد درشتاندام و درشتخوی.
-
کلفت
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مقابلِ نازک] koloft درشت؛ ستبر.
-
غلظ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] qelaz ستبر شدن؛ درشت شدن.
-
دره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: درَّة] [قدیمی] dorre مروارید درشت.
-
بلک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] bolok چشم درشت و برآمده.
-
گل میخ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹گرمیخ› golmix نوعی میخ که ته آن درشت و پهن است.
-
کوه پیکر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) kuhpeykar درشتاندام؛ قویهیکل.