کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
درس خصوصی دادن به پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
خصوصی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به خصوص) [عربی. فارسی] xosusi ۱. [مقابلِ عمومی] مربوط به فرد یا افرادی معیّن: کلاس خصوصی.۲. شخصی: زندگی خصوصی.۳. [مقابلِ دولتی] غیردولتی: بیمارستان خصوصی.
-
شخصی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به شخص) [عربی. فارسی] šaxsi ۱. ویژگی آنچه متعلق به خود شخص باشد.۲. خصوصی.۳. [مقابلِ نظامی] غیرنظامی.
-
لاو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] lāv = 〈 به لاو دادن〈 به لاو دادن: (مصدر متعدی) [قدیمی] مفت از دست دادن چیزی؛ لو دادن.
-
تعلیف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] ta'lif علوفه دادن به چهارپایان؛ خوراک دادن به ستور.
-
لمیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدرلازم) lamidan ۱. لم دادن؛ تکیه دادن.۲. پشت دادن به بالش و دراز کشیدن.
-
هل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عامیانه] hol فشار و نیرویی که برای حرکت دادن چیزی به جلو بر آن وارد میشود.〈 هل دادن: (مصدر متعدی) فشار دادن چیزی برای حرکت به جلو.
-
تباشر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tabāšor یکدیگر را بشارت دادن؛ به هم مژده دادن.
-
سقی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] saqy آب دادن؛ به کسی آب دادن برای آشامیدن.
-
اتحاف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] 'ethāf چیزی به عنوان تحفه و ارمغان به کسی دادن؛ تحفه دادن؛ تحفه فرستادن.
-
پرداخت
فرهنگ فارسی عمید
(بن ماضیِ پرداختن، اسم مصدر) pardāxt ۱. آراستگی و آرایش.۲. جلا.۳. (بانکداری) دادن پول؛ تٲدیه؛ کارسازی.〈 پرداخت دادن: (مصدر متعدی) صیقل زدن؛ جلا دادن؛ زنگ چیزی را زدودن.〈 پرداخت کردن: (مصدر متعدی)۱. صیقل زدن؛ زنگ چیزی را زدودن؛ جلا دادن.۲. (...
-
انتحال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'entehāl ۱. (ادبی) سخن یا شعر کسی را به خود نسبت دادن.۲. [قدیمی] به خود بستن؛ به خود نسبت دادن.۳. [قدیمی] خود را به مذهبی بستن.
-
تلفیق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] talfiq ۱. دو چیز را به هم آوردن.۲. [قدیمی] دو پارۀ جامه را به هم دوختن.۳. سخن را به هم پیوند دادن.۴. ترتیب دادن.۵. آراستن و با هم جور کردن.۶. به هم پیوند دادن و مرتب ساختن کلمات.
-
پاس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [فرانسوی: passe] (ورزش) pās در بازیهای گروهی مانند فوتبال، بسکتبال، رد کردن و رساندن توپ به یکی از افراد دستۀ خود.〈 پاس دادن: (مصدر متعدی)۱. (ورزش) = پاس۲۲. در قمار، نوبت خود را به حریف دادن.۳. [مجاز] حواله دادن کسی به جایی یا به کس ...
-
اصغا
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر، اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] 'esqā ۱. گوش دادن؛ گوش فراداشتن؛ گوش دادن به سخن کسی.۲. نیوشیدن؛ باجان و دل گوش دادن.
-
لم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) lam ۱. حالتی میان نشستن و دراز کشیدن.۲. پشت دادن به بالش برای استراحت.〈 لم دادن: (مصدر لازم) تکیه دادن؛ لمیدن.