کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
درد و دریغ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
دل درد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (پزشکی) [مجاز] deldard دردی که در معده یا رودهها پیدا شود؛ درد شکم.
-
دندان درد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (پزشکی) dandāndard دردی که در یکی از دندانها پیدا شود؛ درد دندان.
-
سینه درد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (پزشکی) sinedard دردی که در هر قسمت سیستم تنفس به ویژه ریهها احساس شود.
-
شکم درد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (پزشکی) šekamdard درد شکم؛ دردی که به علتی در معده یا روده پیدا شود.
-
صاحب درد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی، مجاز] sāhebdard دردمند؛ مصیبتزده: ◻︎ گر بُوَد در ماتمی صد نوحهگر / آه صاحبدرد را باشد اثر (عطار: ۳۷۸).
-
جستوجو در متن
-
وای
فرهنگ فارسی عمید
(شبهجمله) [پهلوی: vāē] [عامیانه] vāy ۱. برای بیان درد و رنج به کار میرود: وای، سرم درد میکند.۲. برای بیان علاقه یا نفرت از چیزی به کار میرود: وای چه بچهٴ قشنگی دارید.۳. افسوس؛ بدا به حال: ◻︎ گر مسلمانی از این است که حافظ دارد / وای اگر از پس امرو...
-
آی
فرهنگ فارسی عمید
(شبهجمله) 'āy ۱. برای اظهار درد به کار میرود: آی سرم.۲. (حرف ندا) برای مخاطب ساختن به کار میرود: آی بچه! چه کار میکنی؟.۳. برای دعوت به کار میرود: آی بستنی.۴. برای بیان افسوس و حسرت به کار میرود: آی دریغ، آی دریغا.۵. برای هشدار به کار میرود...
-
پتواز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹پتوازه، بتواز، پدواز، بدواز، پرواز› [قدیمی] patvāz ۱. نشیمنگاه پرندگان؛ لانه.۲. جای نشستن مرغان شکاری در محل مرتفع.۳. چوببستی که در لانه یا جای دیگر برای نشستن پرندگان درست کنند: ◻︎ دریغ و درد که بختم نشد دلیل و کنون / قفس شکسته و روحم نشسته ...
-
کیمیا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب، مٲخوذ از یونانی] kim[i]yā ۱. در باور قدما، مادهای فرضی که بهوسیلۀ آن میتوان هر فلز پَست مانندِ مس را تبدیل به زر کرد؛ اکسیر.۲. [مجاز] هرچیز نادر و کمیاب.۳. [قدیمی] شیمی.۴. (تصوف) [مجاز] مرشد کامل.۵. [قدیمی، مجاز] مکر؛ حیله؛ تدبیر؛ اف...