کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
درخشان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
درخشان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) de(a)raxšān ۱. درخشنده؛ روشنیدهنده؛ روشن؛ تابان؛ رخشان.۲. درخور توجه؛ شاخص.۳. (بن مضارعِ درخشاندن) =درخشاندن
-
جستوجو در متن
-
ازهر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] 'azhar ۱. روشن؛ درخشان.۲. درخشانتر.
-
لالا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مٲخوذ از عربی: لٲلٲ] [قدیمی] lālā درخشان؛ تابان.〈 لؤلؤ لالا: [قدیمی] مروارید درخشان.
-
لماع
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] lammā' بسیار درخشان.
-
انور
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] 'anvar ۱. روشنتر؛ درخشانتر؛ تابناکتر.۲. نورانی؛ درخشان.۳. مبارک؛ گرامی.
-
بهیه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: بهیَّة] [قدیمی] bahiyye تابان؛ درخشان.
-
گوهرتاب
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹گهرتاب› [قدیمی، مجاز] go[w]hartāb درخشان مانند گوهر.
-
متلالئ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: متَلٲلئ] mote(a)la'le' تابان؛ درخشان.
-
فروزان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹افروزان› foruzān تابان؛ درخشان.
-
مشعشع
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] moša'ša' روشن؛ درخشان.
-
رخشندگی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) raxšandegi درخشندگی؛ درخشان بودن.
-
تنویر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] tanvir روشن کردن؛ درخشان کردن.
-
افروزاننده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) 'afruzānande روشنکننده؛ درخشانکننده.
-
بازغ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] bāzeq روشن؛ تابان؛ درخشان.