کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
درجه دادن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
درجه بندی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [عربی. فارسی] dara(e)jebandi تقسیم کردن چیزی به چند درجه یا طبقه.
-
درجه دار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عربی. فارسی] dara(e)jedār ۱. دارای درجه؛ آنچه به چند درجه تقسیم شده.۲. (اسم، صفت فاعلی) (نظامی) آنکه دارای رتبۀ نظامی باشد، از سرجوخه تا استوار.
-
جستوجو در متن
-
جیوه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹ژیوه› (شیمی) jive عنصری نقرهایرنگ که در حرارت متعارفی مایع میشود و در ۴۰ درجه زیر صفر منجمد میگردد. در ساختن بارومتر و برای جیوه دادن آیینه بهکار میرود. از مادۀ معدنی سرخرنگی به نام شنجرف بهدست میآید. هرگاه شنجرف را حرارت بدهند جیوه ب...
-
نقره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: نقرَة] (شیمی) noqre فلزی سفیدرنگ، براق، چکشخور، و رسانای قوی حرارت و الکتریسیته که در حرارت ۹۲۴ درجۀ سانتیگراد ذوب میشود که میتوان از آن ورقههای نازک یا مفتولهای باریک درست کرد و برای ساختن مسکوکات، ظرفهای گرانبها، و آبنقره دادن...
-
باد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: vāt] bād ۱. (هواشناسی) هوای متحرک؛ حرکت شدید یا ضعیف هوا که در اثر اختلاف درجۀ حرارت و به هم خوردن تساوی وزن مخصوص در نقاط مختلف کرۀ زمین به وجود میآید.۲. ‹واد› ورم، آماس، و برآمدگی در بدن یا چیز دیگر.۳. [مجاز] غرور؛ نخوت؛ خودبینی.&la...
-
آب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: āp] ‹آو، او› 'āb ۱. (شیمی) مادهای مایع، بیطعم، بیبو، و مرکب از اکسیژن و هیدروژن با فرمول شیمیایی H۲O که در طبیعت به مقدار زیاد موجود است و سه ربع روی زمین را فراگرفته. در صد درجۀ سانتیگراد جوش میآید و در صفر درجۀ سانتیگراد من...
-
سنگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: sang] sang ۱. (زمینشناسی) مادۀ سفتوسخت که جزء ساختمان پوستۀ جامد زمین است و اغلب دارای مواد و عناصر معدنی است.۲. قطعۀ سنگ یا فلز به مقدار معین که با آن چیزی را در ترازو وزن کنند؛ سنگ ترازو؛ سنجه.۳. [قدیمی] مقیاسی برای اندازهگیری آب ج...