کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
درج پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
درج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] darj ۱. نگاشتن و داخل کردن مطلبی در کتاب یا روزنامه.۲. [قدیمی] در نوردیدن؛ پیچیدن چیزی در چیز دیگر.۳. [قدیمی] آنچه در آن چیزی نوشته شده؛ نامه؛ نوشته؛ طومار.
-
درج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ دَرَجَة] [قدیمی] daraj =درجه
-
درج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: اَدراج] [قدیمی] dorj جعبۀ کوچکی که در آن جواهر و زینتآلات زنانه یا عطر و چیزهای خوشبو بگذارند؛ صندوقچه.
-
جستوجو در متن
-
ادراج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ دُرْج] [قدیمی] 'adrāj = دُرج
-
مندرج
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] mondarej درجشده؛ نوشتهشده.
-
ادراج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] 'edrāj ۱. پیوستگی؛ اتصال۲. درج کردن؛ نوشتن.
-
مدرج
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] modraj ۱. درجشده؛ مندرج.۲. (ادبی) موقوفالمعانی.
-
کدونیمه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] kadunime ظرف شراب ساختهشده از کدوی میانتهی؛ کدوی شراب؛ ظرف شراب: ◻︎ لعل می را ز درج خم پرکش / در کدونیمه کن به پیش من آر (رودکی: ۵۰۱).
-
تابلو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: tableau] tāblo[w] ۱. پردهای که روی آن تصویر کسی، چیزی، یا منظرهای را ترسیم کرده باشند.۲. صفحۀ فلزی یا چوبی که که بر سر در مکانها، گذرگاهها، فروشگاهها و مؤسسهها نصب میکنند و نام یا اطلاعات دیگری راجع به آن محل را بر روی آن درج م...
-
نورد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) navard ۱. وسیلهای چوبی یا پلاستیکی و استوانهشکل که با آن خمیر را پهن و صاف میکنند؛ وردنه.۲. میل یا چوب استوانهشکل که در ماشینهای مختلف دور خود میچرخد یا چیزی دور آن پیچیده میشود.۳. (بن مضارعِ نوردیدن و نَوَشتن) = نوردیدن۴. طیکننده (در ت...