کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دراینده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دراینده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی] darāyande گوینده؛ کسی که سخنی بگوید.
-
جستوجو در متن
-
درایان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت، قید) [قدیمی] darāyān در حال حرف زدن؛ دراینده؛ گوینده.
-
وافد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی، جمع: وفد و وفود] [قدیمی] vāfed ۱. کسی که برای رساندن پیغام به جایی میرود؛ رسول.۲. واردشونده؛ درآینده.
-
درای
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ دراییدن) [قدیمی] darāy ۱. =دراییدن۲. دراینده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): هرزهدرای، یاوهدرای.
-
داخل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] dāxel ۱. ورودکننده؛ درآینده؛ بهدرونآینده.۲. (اسم) [مقابلِ خارج] درون؛ اندرون.
-
درا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹درای› [قدیمی] darā ۱. زنگ بزرگ که بر گردن چهارپایان ببندند؛ جرس: ◻︎ درآینده هرسو درای شتر / ز بانگ تهی مغز را کرده پُر (نظامی۵: ۸۰۴).۲. پتک.
-
وارد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] vāred ۱. [مجاز] مطّلع؛ آگاه؛ باتجربه.۲. [مجاز] ویژگی چیزی که قابلقبول است، بهویژه اعتراض، انتقاد، و مانند آن: ایراد شما وارد نیست.۳. (صفت، اسم) [مجاز] مهمان.۴. [مقابلِ صادر] [قدیمی] داخلشونده؛ درآینده.۵. (اسم) (تصوف) نوعی آگاهی که بدو...