کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
درای پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
درای
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] darāy = درا
-
درای
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ دراییدن) [قدیمی] darāy ۱. =دراییدن۲. دراینده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): هرزهدرای، یاوهدرای.
-
واژههای مشابه
-
هرزه درای
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی، اسم) ‹هرزهدرا› [قدیمی] harzedarāy یاوهگوی؛ بیهودهگوی؛ هرزهخای.
-
یافه درای
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹یاوهدرای› [قدیمی] yāfedarāy یاوهگوی؛ بیهودهگو.
-
جستوجو در متن
-
یاوه گو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) ‹یاوهگوی› yāvegu بیهودهگو؛ کسی که سخنان بیهوده و بیمعنی بگوید؛ هرزهدرای؛ یاوهدرای.
-
لک درا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹لکدرای› [قدیمی] lakdarā هرزهدرا؛ بیهودهگو: ◻︎ گفت ریمن مرد خام لکدرای / پیش آن فرتوت پیر ژاژخای (لبیبی: لغتنامه: لکدرای).
-
اشتردرای
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] 'oštordarāy زنگ بزرگ که بر گردن شتر میبندند؛ درای شتر؛ زنگ شتر.
-
ژاژدرای
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی، مجاز] žāždarāy هرزهدرای؛ یاوهگو: ◻︎ کسی که گوید من چون تواَم به فضل و هنر / سبکخرد بُوَد و یافهگوی و ژاژدرای (فرخی: ۳۲۷).
-
جرنگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم صوت) ‹چرنگ، جلنگ› jarang ۱. صدای به هم خوردن دو چیز فلزی، چینی، یا بلوری.۲. صدای زنگ: ◻︎ از آن هویهوی و جرنگ درای / به کردار طهمورتی کرّهنای (فردوسی: ۳/۳۶۹).
-
جرنگیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) ‹چرنگیدن› [قدیمی] jarangidan صدا کردن شمشیر و زنگ و هرچیز فلزی یا چینی هنگامی که به چیزی بخورد: ◻︎ به ابر اندر آمد دم کرهّنای / جرنگیدن گرز و هندیدرای (فردوسی۱: ۱۲۶۷).
-
درا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹درای› [قدیمی] darā ۱. زنگ بزرگ که بر گردن چهارپایان ببندند؛ جرس: ◻︎ درآینده هرسو درای شتر / ز بانگ تهی مغز را کرده پُر (نظامی۵: ۸۰۴).۲. پتک.
-
سرغین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹سرغینه› (موسیقی) [قدیمی] sarqin سازی شیپورمانند که هنگام جنگ مینواختند؛ نای ترکی؛ نای رومی؛ سرنا؛ سورنای: ◻︎ غو کوس با نالهٴ کرّ نای / دم نای سرغین و هندیدرای (فردوسی: ۳/۵۵).
-
فرخنده فال
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. مٲخوذ از عربی] [قدیمی] farxondefāl ۱. خوشطالع؛ خوشبخت: ◻︎ شنید این سخن پیر فرخندهفال / سخندان بُوَد مرد دیرینهسال (سعدی۱: ۱۰۶)،۲. مبارک؛ خوشیمن: ◻︎ برخاست بوی گل ز در آشتی درآی / ای نوبهار ما رخ فرخندهفال تو(حافظ: ۸۱۶).