کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دان دان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
دانک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مصغرِ دانه] [قدیمی، عامیانه] dānak هر نوع دانه از ماش، عدس، گندم، جو، و مانند آنها؛ دانۀ خرد؛ دان؛ دانه.
-
پیک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹پیگ› peyk قاصد؛ چاپار؛ نامهبر: ◻︎ کار پیکان نامه بردن دان و بس / پیک را کی نامهخوان دانستهاند (خاقانی: ۴۸۰).
-
قازغان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] ‹قزغان، غازغان، غزغان، غزغن› [قدیمی] qāzqān دیگ؛ پاتیل: ◻︎ در حدیث دیگر این دل دان چنان / کآب جوشان زآتش اندر قازغان (مولوی: ۳۹۹).
-
رهاورد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹راهآورد، راهآور، رهآورد› rahāvard چیزی که کسی از سفر برای کسی میآورد؛ سوغات؛ ارمغان: ◻︎ کار روزی چو روز دان بهدرست / که رهآورد روز روزی توست (سنائی۱: ۱۰۶).
-
باخه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] bāxe = لاکپشت: ◻︎ چون باخهای به همت زادی ز بیضهٴ دین / دان خصم جان هوا را چون ماهیان هوا را (امیرخسرو: مجمعالفرس: باخه).
-
لمتر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹لنتر› [قدیمی] lamtor ۱. فربه؛ پرگوشت؛ قویهیکل؛ گنده.۲. ناهموار.۳. بیرگ.۴. تنبل: ◻︎ گر ضریری لمتر است و تیزخشم / گوشتپارهاش دان که او را نیست چشم (مولوی: ۲۱۲).
-
دامیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) ‹بردامیدن› [قدیمی] dāmidan ۱. بالارفتن؛ بر بالا رفتن؛ بر زبر چیزی شدن.۲. (مصدر متعدی) بر باد دادن خرمن که کاه از دانه جدا شود؛ باد دان.۳. دانه پاشیدن و تخم افشاندن.
-
چشک
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] češ[a]k ۱. افزون؛ بیش: ◻︎ خرد چون شود کمتر و کام چشک / چنان دان که دیوانه گردد پچشک (فردوسی: لغتنامه: چشک).۲. غالب.۳. (اسم مصدر) افزونی؛ فراوانی.۴. (اسم مصدر) برتری.
-
هیکل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب، مٲخوذ از عبری، جمع: هیاکِل] heykal ۱. پیکر انسان، مجسمه، یا حیوان؛ تنه.۲. [مجاز] انسان یا حیوان درشت و تنومند.۳. صورت ظاهری.۴. [قدیمی] تعویذی که به بازو یا عضوی از بدن میبستند.۵. [قدیمی] معبد؛ بتخانه: ◻︎ چنان دان که این هیکل از پهلوی / ...