کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دانه پاشیدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
بنگ دانه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) bangdāne = بذرالبنج
-
کرم دانه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) kermdāne دانهای سیاهرنگ که در طب به کار میرود؛ نوعی مازریون.
-
ماهوب دانه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) māhubdāne = ماهودانه
-
تلخ دانه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] talxdāne = تلخک
-
پنبه دانه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) pambedāne دانههای پنبه که به مصرف خوراک دام میرسد و روغن آن برای طبخ غذا و نیز در صابونپزی به کار میرود؛ پنبهتخم.
-
شاه دانه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: šāh-ānak] ‹شهدانه، شاهدانج› (زیستشناسی) šāhdāne گیاهی یکساله با برگهایی بلند و دانههایی به اندازۀ فندق که از شاخههای آن حشیش میگیرند؛ زمردگیاه.
-
سیاه دانه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] siyāhdāne = شونیز
-
مشک دانه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [سنسکریت. فارسی] ‹مشگدانه› mo(e)škdāne ۱. (زیستشناسی) دانهای ریز و تیرهرنگ با مغزی چرب و بیطعم که مصرف دارویی دارد.۲. (موسیقی) [قدیمی] از الحان سیگانۀ باربد: ◻︎ چو برگفتی نوای مشکدانه / ختن گشتی ز بوی مشک خانه (نظامی۱۴: ۱۸۰).
-
جان دانه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] jāndāne =ملاج
-
چوب دانه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) čubdāne =سنجد
-
نهان دانه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) (زیستشناسی) na(e)hāndāne ویژگی گیاهی که دانهاش درون میوه است، مانندِ گلابی و سیب.
-
دانه خوار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) ‹دانهخور› dānexār هر جانوری که دانه بخورد؛ دانهخورنده.
-
دانه دار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) dānedār هر میوهای که در میان آن هسته یا تخم باشد؛ دارای دانه.
-
دانه دان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] dānedān زمینی که در آن تخم گیاهها یا دانههای درختان را بکارند که پس از سبز شدن به جای دیگر انتقال بدهند.
-
دانه زن
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی] dānezan =جوزن