کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دام دام پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
خروهه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] xoruhe پرندهای که در کنار دام میبستند تا پرندگان دیگر به هوای او بر روی دام بنشینند و به دام بیفتند.
-
دامی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به دام) dāmi مربوط به دام.
-
دامساز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [قدیمی] dāmsāz ۱. سازندۀ دام؛ کسی که دام درست میکند یا دام میگستراند.۲. [مجاز] آنکه دیگری را با مکر و فریب گرفتار سازد؛ حیلهگر و فریبدهنده.
-
نژنگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) nažang تله؛ دام؛ قفس.
-
دامک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مصغرِ دام] ‹دامه› [قدیمی] dāmak ۱. دام کوچک.۲. توری و مقنعه و روسری زنان.
-
فخ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: فخّ، جمع: فِخاخ] [قدیمی] fax[x] دام؛ تله.
-
جره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: جرَّة] [قدیمی] jorre دام؛ تله.
-
دامگاه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹دامگه› dāmgāh جایی که برای گرفتار ساختن جانوران دام بگذارند؛ جای دام: ◻︎ دلش چون شدی سیر از این دامگاه / در آن خرگه آوردی آرامگاه (نظامی: ۱۰۳۵).
-
شرک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] šarak آنچه برای صید پرندگان به کار میبرند؛ دام صیاد.
-
حباله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: حبالَة] [قدیمی] hebāle دام؛ قید؛ بند.=حبالهٴ نکاح: [مجاز] قید زناشویی.
-
کنجار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹کنجال، کنجاره، کنجاله، کنجواره› [قدیمی] konjār تفالۀ روغنگرفتۀ کنجد یا دانۀ دیگر که به عنوان خوراک دام مصرف میشود.
-
مضراب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] (موسیقی) mezrāb ۱. قطعهای کوچک از چوب، استخوان، فلز، پلاستیک و امثال آن که برای نواختن سازهای زهی به کار میرود.۲. [قدیمی] نوعی دام بهصورت کیسۀ توری دستهدار که با آن پرنده را در هوا یا روی زمین صید میکنند یا در آب با آن ماهی میگیرند...
-
کاه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: kāh] (زیستشناسی) kāh ساقههای خشکشده و کوبیدۀ گندم یا جو که معمولاً به مصرف خوراک دام میرسد.
-
شکار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹اِشکار› šekār هر حیوانی که آن را با تیر زده یا با دام میگیرند؛ حیوان صیدشده؛ نخجیر؛ صید.
-
بازچیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [قدیمی] bāzčidan ۱. واچیدن؛ برچیدن.۲. برداشتن؛ جمع کردن: ◻︎ عنقا شکار مینشود دام بازچین / کاینجا همیشه بادبهدست است دام را (حافظ: ۳۰).۳. گرد آوردن.۴. تکتک جمع کردن.۵. چیزی گسترده را درهم پیچیدن.