کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
داس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
داس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: dās] ‹داسه› dās ۱. آلتی آهنی و سرکج با دستۀ چوبی که دم آن تیز و دندانهدار است و با آن گیاهها و حاصل مزارع را از روی زمین درو میکنند؛ جاخسوک؛ جاخشوک؛ جاغسوک؛ خاشوش: ◻︎ مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو / یادم از کشتهٴ خویش آمد و هنگام درو...
-
جستوجو در متن
-
محصد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] mehsad داس.
-
داز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] dāz =داس
-
داسه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] dāse =داس
-
منگال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] mangāl داس؛ داسگاله.
-
دروده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) [قدیمی] dorude دروشده؛ بریدهشده با داس؛ درویده.
-
یخ تراش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) yaxtarāš ابزاری مانند داس که با آن یخ را میتراشند.
-
اخگل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹اخکل› [قدیمی] 'axgal خارهای نازک خوشۀ جو یا گندم؛ داس؛ داسه.
-
مخلب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: مخالب] [قدیمی] mexlab ۱. ناخن پرندگان شکاری؛ چنگال.۲. داس.
-
دستره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹دستر، دستاره› [قدیمی] dastare ۱. ارهدستی؛ ارۀ کوچک.۲. داس کوچک.
-
رزبر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) razbor داس کوچکی که با آن شاخههای زائد تاک را میبُرند.
-
دروگر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) dero[w]gar کسی که گندم یا جو یا گیاه دیگر را با داس درو کند؛ دروکننده.
-
درویدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹درودن› [قدیمی] deravidan بریدن گیاهان از روی زمین با داس یا ماشین درو؛ درو کردن.
-
درو
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ درویدن و درودن) dero[w] ۱. = درویدن۲. (اسم مصدر) برش بوتههای جو و گندم یا گیاهان دیگر از روی زمین با داس یا ماشین درو.〈 درو کردن: (مصدر متعدی) بریدن گیاهان از روی زمین با داس یا ماشین درو؛ درویدن.