کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
داد ستاندن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
اللـه داد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی. فارسی] 'allāhdād ۱. [عامیانه] مال خداداده.۲. [قدیمی] خداداد.۴. [قدیمی] آنچه به غنیمت ببرند یا غارت کنند.
-
پاک داد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] pākdād عادل؛ دادگر: ◻︎ چنین گفت کز داور پاکداد / دل ما پر از ترس و امّید باد (فردوسی۴: ۱۶۱).
-
پیش داد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت مفعولی) [قدیمی] pišdād ۱. پیشپرداخت.۲. پولی که پیش از کار کردن به کارگر داده شود؛ مساعده.۳. عطیه که پیش از خواهش و درخواست کسی به او داده شود: ◻︎ ز بس حرص بخشش، نکرده سؤال / به سائل دهد جود او پیشداد (عسجدی: مجمعالفرس: پیشداد).
-
جستوجو در متن
-
ستان
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ ستاندن) setān ۱. = ستاندن۲. ستاننده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): جانستان، دادستان، دلستان، کشورستان.
-
بستدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) bestadan = ستاندن
-
استاندن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [قدیمی] 'estāndan = ستاندن
-
جان ستانی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [قدیمی] jānsetāni عمل آنکه جان کسی را میگیرد؛ جان ستاندن؛ کُشتن.
-
ستاندن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹استاندن، ستانیدن، ستدن، استدن، بستدن› [قدیمی] setāndan باز گرفتن چیزی از کسی؛ گرفتن.
-
ستدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [پهلوی: statan] ‹استدن› [قدیمی] setadan گرفتن چیزی از دیگری؛ ستاندن.
-
دادستانی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) dādsetāni ۱. ستاندن داد کسی از دیگری.۲. (حقوق) شغل و عمل دادستان.
-
بیعت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: بَِیعة] bey'at ۱. عهدوپیمان.۲. پیمان دوستی و وفاداری.۳. (اسم مصدر) [قدیمی] پیمان اطاعت که مسلمانان با خلیفه میبستند و دست در دست او میگذاشتند و اطاعت خود را اظهار میداشتند.〈 بیعت شکستن: (مصدر لازم) شکستن عهدوپیمان دوستی و وفا...
-
گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [پهلوی: garaftan] gereftan ۱. ستاندن.۲. به چنگ آوردن.۳. دریافت کردن.۴. (مصدر لازم) [مجاز] درهم شدن.۵. [مجاز] بازخواست؛ مؤاخذه: ◻︎ حافظ ار خصم خطا گفت نگیریم بر او / ور به حق گفت جدل با سخن حق نکنیم (حافظ: ۷۵۸).۶. فرض کردن؛ پنداشتن: ◻︎ ...
-
غرامت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: غرامَة، جمع: غرامات] qa(e)rāmat ۱. مالی که بابت خسارت داده یا گرفته میشود؛ تاوان.۲. زیان؛ ضرر.۳. مشقت.۴. (اسم مصدر) [قدیمی] پشیمانی؛ ندامت.〈 غرامت خواستن: (مصدر لازم) تاوان خواستن.〈 غرامت دادن: (مصدر لازم) تاوان دادن.〈 ...
-
گرو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: grw'n] gero[w] ۱. چیزی که در نزد کسی بگذارند و در حدود ارزش آن پول قرض کنند به این شرط که هرگاه پول را دادند آن را پس بگیرند؛ گروگان.۲. (اسم مصدر) شرطبندی.۳. (اسم مصدر) [قدیمی، مجاز] گرفتاری.〈 گرو باختن: (مصدر لازم) [قدیمی] م...