کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دادۀ روشن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
داده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) dāde ۱. ویژگی آنچه کسی به دیگری بدهد.۲. بخشیدهشده.۳. سپردهشده.۴. (اسم) (بانکداری) پول یا سندی که کسی به بانک بدهد که به حساب دادگی او بنویسند.۵. (اسم) اطلاعاتی که برای یک کار آماری گردآوری میشود.
-
آب داده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) 'ābdāde تیزکرده: شمشیر آبداده، خنجر آبداده.
-
گردن داده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] gardandāde مطیع؛ منقاد: ◻︎ گه از گردنکشان کشور ستانی / به گردندادگان کشور سپاری (عنصری: ۲۸۵).
-
تاب داده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) tābdāde ۱. پیچیدهشده.۲. بافتهشده.
-
تاب داده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) tābdāde ویژگی چیزی که بر اثر حرارت داغ شده است.
-
جستوجو در متن
-
روشن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [قدیمی] ravešn = رَفتن
-
ایضاح
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] 'izāh واضح کردن؛ روشن ساختن؛ روشن کردن امری.
-
افروختن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [پهلوی: afrōxtan] ‹افروزیدن› 'afruxtan ۱. روشن کردن.۲. روشن کردن آتش، چراغ، و امثال آن.۳. (مصدر لازم) روشن شدن؛ درخشان شدن.
-
اضائه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: اضاءة] ‹اضائت› [قدیمی] 'ezā'e ۱. روشن شدن.۲. روشن کردن.
-
فروزیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹افروزیدن› [قدیمی] foruzidan ۱. افروختن؛ روشن کردن.۲. (مصدر لازم) روشن شدن؛ درخشان شدن.
-
روشن رای
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] ro[w]šanrāy آنکه دارای عزم، تدبیر، و اندیشۀ روشن است؛ روشنفکر.
-
تاریک روشن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) tārikro[w]šan تاریکوروشن؛ اول سپیدهدم که هنوز هوا خوب روشن نشده؛ صبح کاذب؛ دم گرگ.
-
بافروغ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] bāforuq روشن؛ تابناک.
-
راست روشن
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] rāstravešn = راستروش