کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دادهبرداری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
داده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) dāde ۱. ویژگی آنچه کسی به دیگری بدهد.۲. بخشیدهشده.۳. سپردهشده.۴. (اسم) (بانکداری) پول یا سندی که کسی به بانک بدهد که به حساب دادگی او بنویسند.۵. (اسم) اطلاعاتی که برای یک کار آماری گردآوری میشود.
-
بافت برداری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) (پزشکی) bāftbardāri برداشتن قسمتی از بافت بدن انسان یا هر موجود زندۀ دیگر برای آزمایش، تحقیق، و تشخیص نوع بیماری؛ نمونهبرداری.
-
بهره برداری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) bahrebardāri ۱. بهره برداشتن؛ سود بردن.۲. برداشتن حاصل زراعت.۳. بهدست آوردن و به فروش رساندن محصول کارخانه یا آنچه از معادن استخراج میشود.
-
گود برداری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) go[w]dbardāri عمل خاکبرداری از زمین برای گود کردن آن.
-
خاک برداری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) xākbardāri برداشتن و انتقال خاک از زمین برای هموار ساختن آن.
-
فرمان برداری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) farmānbordāri اطاعت؛ فرمان بردن.
-
عکس برداری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [عربی. فارسی] 'aksbardāri عکس برداشتن؛ جهت تصویربرداری؛ فیلم عکاسی؛ فتوگرافی.
-
فیلم برداری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [فرانسوی. فارسی] filmbardāri شغل و عمل فیلمبردار.
-
پرده برداری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) pardebardāri عمل برداشتن پرده از روی چیزی، مثل مجسمهای که تازه ساخته شده.
-
آب داده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) 'ābdāde تیزکرده: شمشیر آبداده، خنجر آبداده.
-
گردن داده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] gardandāde مطیع؛ منقاد: ◻︎ گه از گردنکشان کشور ستانی / به گردندادگان کشور سپاری (عنصری: ۲۸۵).
-
تاب داده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) tābdāde ۱. پیچیدهشده.۲. بافتهشده.
-
تاب داده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) tābdāde ویژگی چیزی که بر اثر حرارت داغ شده است.
-
جستوجو در متن
-
آ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، حرف) 'ā نخستین حرف الفبای فارسی؛ الف ممدود؛ آی با کلاه. Δ در حساب ابجد: «۱».