کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دآدی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
کیخسروی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به کیخسرو، سومین پادشاه کیانی) [قدیمی] ka(e)yxosro[w]i ۱. پادشاهی.۲. (موسیقی) از الحان قدیم ایرانی: ◻︎ چو بر کیخسروی آواز دادی / به کیخسرو روان را باز دادی (نظامی: لغتنامه: کیخسروی).
-
استردن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [قدیمی] 'estordan = ستردن: ◻︎ از جا نَبَرد چیزی آن را که تو جا دادی / غم نسترد آن دل را کاو را ز غم «استردی» (مولوی۲: ۹۲۴).
-
کیکیز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹کیکر، کیکژ، ککژ، ککش، کیکش› (زیستشناسی) [قدیمی] ka(e)ykiz ترهتیزک: ◻︎ کیکیز و گندنا و سِپندان و کاسنی / این هر چهار گونه که دادی همه دژَن (؟: لغتنامه: دژن).
-
تبذل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tabazzol ۱. درباختن و ترک کردن چیزی: ◻︎ چو عمر دادی دنیا بده که خوش نبود / به صد خزینه تبذل به دانگی استقصا (خاقانی: ۷ حاشیه).۲. خوشرویی کردن.۳. گشادهرویی.
-
حقه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: حقَّة] hoqqe ۱. نیرنگ؛ حیله.۲. قوطی؛ ظرف کوچک که در آن جواهر یا چیز دیگر میگذارند.۳. ظرف سفالی کوچکی که در سر وافور یا قلیان شیره میگذارند و تریاک یا شیره را به آن میچسبانند و دود میکنند.〈 حقهٴ کاووس: (موسیقی) [قدیمی] از الحان س...
-
سرو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: sarv, sarp] (زیستشناسی) sarv درختی مخروطیشکل، همیشه سبز، دارای شاخههای کوتاه پوشیده از برگهای ریز که بلندیش تا ۲۰ متر میرسد و چوب آن محکم و بادوام است.〈 سرو آزاد: = (زیستشناسی) سَروْ〈 سرو چمان: [قدیمی، مجاز] = 〈 سرو...
-
داد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: dāt] dād ۱. [مقابلِ بیداد] عدل؛ انصاف: ◻︎ در داد بر دادخواهان مبند / ز سوگند مگذر نگهدار پند (فردوسی۲: ۷۹۹)، ◻︎ جفاپیشگان را بده سر به باد / ستم بر ستمپیشه عدل است و داد (سعدی۱: ۹۸).۲. [عامیانه] بانگ بلند؛ فریاد؛ فغان: ◻︎ برفت آن گلبن...