کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خیو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خیو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: xadūk] [قدیمی] xayu آب دهان؛ تُف.
-
جستوجو در متن
-
پفج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹بفج› [قدیمی] pafj آب دهان؛ خیو؛ خدو.
-
تس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] tos ۱. بادی که بیصدا از مقعد خارج شود.۲. تف؛ خیو.
-
تف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) tof آبدهان که از دهان بیرون بیندازند؛ خدو؛ خیو.
-
بفج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹بفچ، پفج› [قدیمی] bafj آب دهان؛ کف دهان؛ خیو: ◻︎ قی افتد آن را که سر و ریش تو بیند / زآن خلم و زآن بفج چکان بر سر و رویت (شهیدبلخی: شاعران بیدیوان: ۲۸).
-
آب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: āp] ‹آو، او› 'āb ۱. (شیمی) مادهای مایع، بیطعم، بیبو، و مرکب از اکسیژن و هیدروژن با فرمول شیمیایی H۲O که در طبیعت به مقدار زیاد موجود است و سه ربع روی زمین را فراگرفته. در صد درجۀ سانتیگراد جوش میآید و در صفر درجۀ سانتیگراد من...