کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خوی بر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
اهریمن خوی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹اهرمنخوی› [قدیمی] 'ahrimanxuy ۱. کسی که دارای خوی اهرمنی باشد.۲. [مجاز] بدخو.
-
جستوجو در متن
-
تمرن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tamarron ۱. افزون شدن یا افزونی کردن بر کسی.۲. خوی گرفتن بر چیزی.
-
عادت پذیر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عربی. فارسی] [قدیمی] 'ādatpazir عادتپذیرنده؛ خویپذیرنده؛ آنکه رفتار دیگران بر او تٲثیر میگذارد: ◻︎ کجا چون طبع مردم خویگیر است / ز هرکس آدمی عادتپذیر است (عطار۱: ۲۰۸).
-
زورفین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] zurfin = زرفین: ◻︎ خوی نیکو را حصار خویش گیر / وز قناعت بر سرش زن زورفین (ناصرخسرو۱: ۱۲۰).
-
پشیمان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: pašēmān] ‹پشیم› pašimān کسی که از کاری که کرده شرمگین و ناخشنود باشد و نخواهد آن کار را تکرار کند: ◻︎ پشیمان شد از کرده و خوی زشت / بفرمود بر سنگ گورش نبشت (سعدی۳: ۴۹۸).
-
گو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) ‹کو› [قدیمی] go[w] ۱. دلیر؛ پهلوان: ◻︎ نگهبان بر او کرد پس اند مرد / گوِ پهلوانزاده با داغ و درد (دقیقی: ۹۰)، ◻︎ حکایت شنو کآن گوِ نامجوی / پسندیدهپی بود و فرخندهخوی (سعدی۱: ۶۰ حاشیه).۲. مهتر؛ بزرگ.۳. (اسم) = گاو
-
ادب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: آداب] 'adab ۱. رفتار پسندیده مطابق با هنجارهای جامعه؛ خوی خوش.۲. روش مناسب هر کار.۳. (اسم مصدر) تنبیه؛ مجازات.۴. فرهنگ؛ فضل و معرفت.۵. = ادبیات۶. (اسم مصدر) تربیت کردن.۷. [قدیمی] علمی که با تسلط بر آن شخص میتواند سخن درست و ناد...