کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خون کسی را بجوش اوردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
دل خون
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مجاز] delxun خونیندل؛ دلافگار؛ آزردهدل؛ اندوهگین.
-
خون آشام
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) xun[']āšām = خونخوار
-
خون آگند
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹خونآکند› [قدیمی] xun[']āgand انباشته از خون: ◻︎ ز درد سیب دل نار گشت خونآکند / ز زخم نار رخ سیب گشت خونآلود (قطران: ۷۴).
-
خون آلود
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹خونآلوده› xun[']ālud آغشته به خون.
-
خون بار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) xunbār ویژگی چیزی که خون از آن میچکد: چشم خونبار.
-
خون بها
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (فقه) xunbahā پول یا چیز دیگر که قاتل به بازماندگان مقتول میدهد تا از گناه او درگذرند؛ دیه.
-
خون چکان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) xunčekān ویژگی آنچه از آن خون میچکد.
-
خون خوار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹خونخواره› xunxār ۱. خورندۀ خون؛ خونآشام: خفاش خونخوار.۲. [مجاز] بسیار سنگدل و ستمکار.۳. [مجاز] وحشی.۴. [قدیمی، مجاز] خونریز.
-
خون خواری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) xunxāri ۱. خونخوار بودن؛ خونآشامی.۲. [مجاز] ستمکاری.۳. [مجاز] وحشیگری.۴. [قدیمی، مجاز] خونریزی.
-
خون ریز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) xunriz ۱. ریزندۀ خون.۲. [مجاز] قاتل و بیرحم.۳. (اسم مصدر) [قدیمی] خونریزی.
-
خون ریزی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) xunrizi ۱. (پزشکی) خارج شدن خون از رگ.۲. [مجاز] قتل.〈 خونریزی ماهیانه (ماهانه): (زیستشناسی) ( قاعدگی
-
خون سردی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) xunsardi ۱. (زیستشناسی) خونسرد بودن.۲. [عامیانه، مجاز] بردباری؛ متانت.۳. [عامیانه، مجاز] بیتفاوتی.
-
خون فشان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) xunfešān ۱. = خونچکان۲. [قدیمی، مجاز] گریان.
-
خون گرم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مقابلِ خونسرد] xungarm ۱. (زیستشناسی) ویژگی هریک از جانورانی که دمای بدنشان نسبت به دمای محیط تقریباً ثابت است، مانند پستانداران و پرندگان.۲. [عامیانه، مجاز] مهربان و خوشخو.
-
خون گیر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) xungir حجّام؛ رگزن.