کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خور زدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
اندک خور
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی] 'andakxor اندکخوار؛ کمخور؛ کمخوار.
-
گیتی خور
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] gitixor آنکه از همۀ نعمتهای جهان بهرهور شود.
-
چاشته خور
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی] čāštexor = چاشتخوار
-
چاشنی خور
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) ‹چاشنیخوار› [قدیمی] čāšnixor کسی که یک بار مزۀ چیزی را چشیده و از آن لذت برده و بازهم در آروزی آن است؛ چاشتهخور؛ چشته خور.
-
چشته خور
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عامیانه] če(a)štexor ۱. ویژگی حیوانی که چشته میخورد.۲. [مجاز] ویژگی کسی که یک بار از چیزی برخوردار شده و باز هم انتظار تکرار آن را دارد.
-
حلال خور
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عربی. فارسی] halālxor کسی که از مال حرام پرهیز میکند.
-
غصه خور
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عربی. فارسی] qossexor غصهخورنده؛ کسی که غم میخورد.
-
قسمت خور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی. فارسی] qesmatxor آنکه بهره و نصیب خود را از رزقوروزی بخورد؛ روزیخور.
-
مرده خور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عامیانه، مجاز] mordexor کسی که از طریق برگزاری مراسم کفنودفن و عزای اموات ارتزاق کند.
-
مفت خور
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹مفتخوار› moftxor ۱. [مجاز] کسی که بیرنج و زحمت چیزی بهدست بیاورد.۲. آنکه مال دیگران را بهرایگان بخورد.
-
پیش خور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) ‹پیشخورد› [مجاز] pišxor ۱. پول کالایی که هنوز تحویل داده نشده یا اجرت کاری که هنوز انجام نشده است.۲. (اسم) چاشنی، سوپ، و آنچه پیش از غذای اصلی بخورند.۳. (صفت) ویژگی کسی که درآمد خود را پیشاپیش خرج میکند.
-
نان خور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) ‹نانخوار، نانخواره› nānxor ۱. [عامیانه، مجاز] کسی که دیگری زندگانی او را اداره میکند؛ کسی که نان دیگری را میخورد.۲. [عامیانه، مجاز] عیال و اولاد شخص.۳. [قدیمی] خورندۀ نان.
-
نزول خور
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عربی. فارسی] ‹نزولخوار› [عامیانه، مجاز] nozulxor کسی که پول به نزول بدهد؛ رباخوار.
-
توسری خور
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عامیانه، مجاز] tusarixor ۱. خواروزبون.۲. کسی که نزد همه خوار، خفیف، و بیمقدار باشد.
-
عرق خور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [عربی. فارسی] 'araqxor کسی که عرق میخورد؛ میگسار.