کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خوردن به پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
خوراندن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹خورانیدن› xorāndan روادار کردن کسی به خوردن چیزی؛ چیزی را به خورد کسی دادن.
-
تصادم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] tasādom به هم زده شدن؛ به هم کوفته شدن؛ سخت به هم خوردن دو چیز؛ کوفته شدن دو جسم به یکدیگر.
-
اصطکاک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'estekāk ۱. به هم خوردن دو چیز.۲. مالش دو چیز به هم؛ به هم ساییدن.
-
مصادمه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: مصادَمة] [قدیمی] mosādeme به یکدیگر خوردن و همدیگر را کوفتن؛ به هم صدمه زدن.
-
کاج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] kāj سیلی؛ پسگردنی: ◻︎ مر اورا گشت گردن و سر و پشت / سربهسر کوفته به کاج و به مشت (عنصری: ۳۶۳).〈 کاج خوردن: (مصدر لازم) [قدیمی] سیلی خوردن؛ پسگردنی خوردن.
-
گل خوار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹گلخواره› [قدیمی] gelxār کسی که عادت به خوردن گل دارد.
-
تق تق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم صوت) ‹تغتغ، تاغتاغ، تاغتوغ، تراغتروغ› taqtaq صدای به هم خوردن پیاپی دو چیز.
-
التحام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] 'eltehām ۱. جوش خوردن و پیوستن دو چیز به هم.۲. جوش خوردن و به هم آمدن زخم.
-
افیونی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [معرب. فارسی] 'afyuni کسی که عادت به خوردن یا کشیدن تریاک دارد؛ تریاکی.
-
غثیان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] qasayān شوریدن دل؛ به هم خوردن دل؛ قی کردن.
-
تریاکی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به تریاک) [یونانی. فارسی] ta(e)r[i]yāki ۱. کسی که عادت به کشیدن یا خوردن تریاک دارد.۲. به رنگ تریاک؛ قهوهای تیره.
-
ژغ ژغ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم صوت) [قدیمی] žaqžaq ۱. صدای به هم خوردن دندانها در وقت جویدن و خوردن چیزی: ◻︎ ژغژغ دندان او دل میشکست / جان شیران سیه میشد ز دست (مولوی: ۳۸۷).۲. صدایی که از به هم خوردن دندانها از شدت سرما برآید.۳. صدای به هم خوردن گردو یا بادام که در کی...
-
جنبیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) [پهلوی: ĵunbītan] jombidan ۱. تکان خوردن؛ به حرکت آمدن؛ حرکت کردن.۲. به لرزه درآمدن.
-
بدمست
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) badmast کسی که به محض خوردن نوشابۀ الکلی شرارت و عربدهکشی کند.
-
خوراکی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به خوراک) xorāki ۱. خوردنی؛ قابل خوردن.۲. (اسم) طعام؛ غذا.