کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خوراک همه چیز درهم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
خوش خوراک
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) xošxorāk ۱. ویژگی کسی که خوب غذا میخورد یا غذاهای خوب میخورد.۲. ویژگی خوراک لذیذ و خوشمزه.
-
هم خوراک
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) hamxorāk دو یا چند تن که با هم غذا بخورند.
-
جستوجو در متن
-
همه دان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] hamedān دانندۀ همه چیز؛ بسیارآگاه.
-
خلط
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: خَلط] xe(a)lt آمیختن و درهم کردن چیزی با چیز دیگر: خلط مبحث.
-
همگی
فرهنگ فارسی عمید
(قید) hamegi ۱. همه.۲. بهتمامی؛ جملگی؛ کلی.۳. تمامِ یک چیز؛ کل.
-
رطب
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی، مقابلِ یابس] [قدیمی] ratb تر؛ آبدار.〈 رطبویابس: [مجاز]۱. همه چیز.۲. سخنان درستونادرست.
-
خودپرست
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) xodparast کسی که خود را بسیار دوست دارد و همه چیز را برای خود میخواهد؛ متکبر؛ خودخواه.
-
سرگیجه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (پزشکی) sargije حالتی که به انسان دست میدهد و تصور میکند همه چیز دور او میچرخد؛ دوار؛ سرگیچش.
-
الفغدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [قدیمی] 'alfaqdan ۱. = الفختن: ◻︎ چو کاهلان همه خوردی و چیز نلفغدی / کنون بباید بیتوشه رفتن ای منبل (ناصرخسرو: ۱۹۳).۲. کسب کردن.
-
دی به مهر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] deybemehr نام روز پانزدهم از هر ماه خورشیدی که زردشتیان در این روز جشنی برپا میکردند: ◻︎ دیبهمهر است مهربانی کن / از همه چیز مهربانی بِه (مسعودسعد: ۵۴۷).
-
پیش پاافتاده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مجاز] piš[e]pā'oftāde ۱. چیز مبتذل، پست، و بیقدروقیمت.۲. آنچه همه کس بداند.۳. آنچه آسان بهدست آید.
-
هم
فرهنگ فارسی عمید
(ضمیر) [پهلوی: ham] ham ۱. یکدیگر.۲. (پیشوند) همکاری؛ مشارکت (در ترکیب با کلمۀ دیگر): همسایه، همنشین، همخواب، همکار، همراه، همدست، هماورد، همدم، همزاد، همسر، همگروه، همنفس، همسفر، همدرس، همعنان، همصورت، همسیرت.۳. (قید) هردو؛ همه: هم این، هم آن...
-
آهن گذار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] 'āhangozār ۱. آنکه تیر و مانند آن را از آهن بگذراند.۲. [مجاز] قوی؛ نیرومند: ◻︎ شمار سپه آمدش صدهزار / همه شیرمردان آهنگذار (فردوسی۲: ۸۴۶).۳. هر چیز که ازآهن بگذرد: تیغ آهنگذار: ◻︎ کجا تیغ و ژوپین آهنگذار / کجا نیزه و گرزۀ گاوسار...
-
پرستار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: parastār] ‹پرستا› parastār ۱. کسی که از پیران یا کودکان مراقبت میکند.۲. کسی که در بیمارستان از بیماری مواظبت میکند.۳. خدمتکار.۴. [قدیمی] غلام.۵. [قدیمی] کنیز.۶. (صفت) [قدیمی] مطیع؛ فرمانبردار: ◻︎ پرستار امرش همه چیز و کس / بنی آدم و م...