کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خود شما پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
بی خود
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) bixod ۱. بیهوش.۲. بیحال.۳. بیاختیار.۴. خارجشده از حالت طبیعی.۵. شوریده.۶. بیهوده.
-
کلاه خود
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] kolāhxud کلاه آهنی؛ کلاه فلزی که در جنگ بر سر میگذارند؛ خود.
-
جستوجو در متن
-
تان
فرهنگ فارسی عمید
(ضمیرِ متصلِ دومشخصِ جمع) [']etān, tān ۱. از آنِ شما؛ مال شما؛ متعلق به شما: ◻︎ نک جهانتان نیست شکل هست ذات / وآن جهانتان هست شکل بیثبات (مولوی: لغتنامه: تان).۲. شما را: میبَرمتان.۳. به شما: کتکتان زد؟
-
بتاوار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] batāvār عاقبت؛ انجام؛ آخر کار: ◻︎ من خوب مکافات شما بازگزارم / من حق شما باز گزارم به بتاوار (منوچهری: ۱۵۶).
-
شما
فرهنگ فارسی عمید
(ضمیر) [پهلوی: šmāh] šomā ضمیر دومشخص جمع؛ ضمیر جمع مخاطب. Δ از باب احترام بهجای ضمیر دومشخص مفرد نیز به کار میرود.
-
شگال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] šogāl = زغال: ◻︎ گردد از فرّ شما گوهر الماس جمد / گردد از سهم شما دانهٴ یاقوت شگال (ازرقی: لغتنامه: شُگال).
-
فروغ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹افروغ، فروز› foruq ۱. روشنی؛ پرتو.۲. [مجاز] رونق؛ جذابیت: ◻︎ ای فروغ ماه حسن از روی رخشان شما / آبروی خوبی از چاه زنخدان شما (حافظ: ۴۰).
-
هلپند
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹هلنند› [قدیمی] halapand بیکار؛ هیچکاره: ◻︎ چو او ماه شکافید، شما ابر چرایید؟ / چو او چُست و ظریف است، شما چون هلپندید؟ (مولوی۲: ۳۶۷).
-
ابوی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مٲخوذ از عربی] 'abavi پدر: ابوی من، ابوی شما.
-
سلام علیکم
فرهنگ فارسی عمید
(شبه جمله) [عربی: سلامٌعلَیکم] salām[o(on)]'aleykom درود بر شما.
-
خماندن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹خمانیدن› xamāndan خم کردن؛ خم دادن؛ کج کردن: ◻︎ خماند شما را همان روزگار / نماند خمانیده هم پایدار (فردوسی۱/۱۱۳).
-
جان گسل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] jāngosel آنچه باعث مرگ شود؛ کُشنده: ◻︎ کدام است گفت از شما شیردل / که آید سوی نیزهٴ جانگسل (دقیقی: ۷۰).
-
آشوغ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹اشوغ› 'āšuq ۱. غریب؛ بیگانه.۲. مجهول؛ غیرمعروف؛ ناشناس؛ گمنام: ◻︎ چه کنم از جفای دهر که من / هستم آشوغ در میان شما (طرطری: لغتنامه: آشوغ).
-
ارادتمند
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] 'erādatmand ۱. دارای صمیمیت و دوستی بسیار.۲. عنوانی که شخص هنگام حرف زدن از خود برای اظهار تواضع به خود میدهد: ارادتمند بسیار مشتاق شما هستم.