کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خودسر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خودسر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) xodsar ۱. آنکه به میل و ارادۀ خود عمل میکند؛ خودرٲی.۲. آنکه به قوانین اجتماعی پابند نیست.۳. دارای استقلال.
-
جستوجو در متن
-
گردنکش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [مجاز] gardankeš نافرمان؛ خودسر؛ یاغی.
-
دیوانه سار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹دیوانهسر› [قدیمی] divānesār خیرهسر؛ خودسر؛ بیعقل.
-
مطلق العنان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [مجاز] motlaqol'enān خودکامه؛ خودسر؛ خیرهسر.
-
نافرمان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) nāfarmān سرکش؛ متمرد؛ یاغی؛ خودسر.
-
قلدر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [ترکی] ‹قولدور› [عامیانه] qoldor مرد پرزور، گردنکلفت، و خودسر.
-
گران سر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] gerānsar ۱. متکبر؛ خودخواه؛ خودسر؛ مغرور.۲. مست.
-
مستبد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی: مستبدّ] mostabed[d] کسی که که کاری را به رٲی خود و بدون مشورت دیگران انجام بدهد؛ خودرٲی؛ خودسر.
-
خودسری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) xodsari ۱. خودسر بودن.۲. سرپیچی از اطاعت؛ سرکشی.
-
خیره رای
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] xirerāy ۱. خودخواه.۲. بیعقل؛ ابله.۳. خودسر.
-
افسارگسیخته
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) [مجاز] 'afsārgosixte ۱. شخص خودسر.۲. آنکه از قانون و مقررات سرپیچی کند و به میل خود رفتار کند.
-
خودرای
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] ‹خودرای› xodra'y کسی که در کارها به رٲی و نظر دیگران توجه نمیکند و به میل خود عمل میکند؛ خودسر؛ مستبد.
-
دیکتاتور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: dictateur] (سیاسی) diktātor فرمانروای خودسر؛ شخصی که بهعنوان رهبر یک حزب یا از طریق شورش و کودتا زمام امور را در دست گیرد و خودسرانه بر مردم حکومت کند.
-
خیره سر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹خیرسر، خیرهسار› [قدیمی] xiresar خودسر، لجباز، و گستاخ: ◻︎ زود باشد که خیرهسر بینی / به دو پای اوفتاده اندر بند (سعدی: ۱۵۷).