کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خوب خوب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
آکنش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر از آکندن) 'ākaneš ۱. عمل آکندن.۲. آنچه درون چیزی را با آن پر کنند؛ آکنه: ◻︎ چون راست بُوَد خوب نماید سخن / در خوب جامه خوب شود آکنش (ناصرخسرو: ۴۴۱).
-
خوش خدمت
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] xošxedmat ویژگی کسی که خوب خدمت میکند و فرمان بزرگتر خود را خوب انجام میدهد.
-
خوش سلیقه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی، مقابلِ بدسلیقه] xošsaliqe ویژگی کسی که سلیقۀ خوب دارد و چیزهای خوب انتخاب میکند.
-
سخن آرا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) ‹سخنآرای› soxan[']ārā ۱. کسی که خوب چیز بنویسد.۲. آنکه خوب سخن بگوید.
-
باقیات
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ باقیَه] bāqiyāt = باقی〈 باقیاتِ صالحات: کارهای خوب و آثار خوب که از انسان باقی بماند.
-
ثواب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] savāb ۱. پاداش کار خوب و پسندیده در جهان آخرت.۲. [مجاز] کار خوب و پسندیده.
-
خوش خوراک
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) xošxorāk ۱. ویژگی کسی که خوب غذا میخورد یا غذاهای خوب میخورد.۲. ویژگی خوراک لذیذ و خوشمزه.
-
ارتیاش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] 'ertiyāš خوب شدن حال کسی.
-
حسنی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] hosnā نیک؛ خوب.
-
وضی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] vazi' خوب و پاکیزهروی.
-
وه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: vēh] veh به؛ نیک؛ خوب.
-
آوازه خوان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) 'āvāzexān ‹آوازخوان›۱. کسی که پیشهاش آوازهخوانی است؛ خواننده.۲. کسی که آواز خوب دارد و به همراه آهنگ خوب میخواند.
-
به
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: vēh] [قدیمی] beh خوب؛ نیک؛ نیکو؛ پسندیده.〈 به شدن: (مصدر لازم) [قدیمی]۱. خوب شدن.۲. از بیماری برخاستن.
-
پروره
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] parvare ۱. پرواری؛ پرورده؛ چاق؛ فربه.۲. گوسفند یا جانور دیگر که او را در جای خوب بسته و خوراک خوب داده و فربه کرده باشند.
-
برازندگی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) barāzandegi برازنده بودن؛ خوب و زیبا بودن؛ شایستگی.