کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خوانی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
قصه خوانی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [عربی. فارسی] qessexāni قصه خواندن؛ شغل و عمل قصهخوان.
-
شاهنامه خوانی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) šāhnāmexāni خواندن شاهنامه با آهنگ خوب.
-
مرصع خوانی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [عربی. فارسی] [مجاز] morassa'xāni سخنان مرتب و آراسته گفتن.
-
ریزه خوانی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [عامیانه] rizexāni آهسته و نرم سخن گفتن؛ زمزمه کردن: ◻︎ چنان به زیر زبان بشکنم ترانهٴ عشق / که عندلیب شود داغ ریزهخوانی من (سالک یزدی: لغتنامه: ریزهخوانی).
-
نوحه خوانی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [عربی. فارسی] no[w]hexāni شغل و عمل نوحهخوان؛ خواندن اشعار غمانگیز برای گریاندن دیگران؛ مرثیهخوانی.
-
جستوجو در متن
-
پیش خوان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی] pišxān کسی که در مجلس وعظ یا روضهخوانی چیزی بخواند.
-
خوانندگی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) xānandegi شغل و عمل آوازخوان؛ آوازخوانی.
-
سرخوان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (موسیقی) [قدیمی] sarxān ۱. خوانندهای که پیشخوانی میکند و دیگران ذکر میگویند.۲. مهمان محترم.
-
یکه خوان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] yekkexān ویژگی آوازهخوانی که در مجلس بزم تنها بخواند و همکار و همآهنگ نداشته باشد.
-
آوازه خوان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) 'āvāzexān ‹آوازخوان›۱. کسی که پیشهاش آوازهخوانی است؛ خواننده.۲. کسی که آواز خوب دارد و به همراه آهنگ خوب میخواند.
-
شبیه سازی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [عربی. فارسی] šabihsāzi ۱. ساختن چیزی از روی چیزی؛ ساختن نظیری از روی یک اثر ادبی.۲. ساختن شرایطی مصنوعی برای انجام دادن فرایندی.۳. تعزیهخوانی کردن؛ برگزار کردن تعزیه.
-
تغنی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] taqanni ۱. سرود گفتن؛ سرود خواندن؛ شعر را به آواز خواندن.۲. آوازهخوانی.۳. توانگر شدن؛ بینیاز شدن.
-
تکیه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: تَکیَّة] te(a)k[i]ye ۱. پشت دادن به چیزی؛ پشت خود را به چیزی نهادن.۲. (اسم) محل وسیع برای روضهخوانی و عزاداری.۳. (اسم) [قدیمی] جای نگهداری مستمندان.
-
تعزیه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: تعزیَة] ta'ziye ۱. روضهخوانی، عزاداری، و برپا داشتن مجلس عزا برای هریک از امامان، مخصوصاً امامحسین.۲. (اسم) نمایشی با کلام منظوم یا آهنگین که مصائب ائمه به ویژه امامحسین را به تصویر میکشد.