کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خواست و آرزو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
اغتباط
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] 'eqtebāt ۱. غبطه داشتن؛ آرزو کردن حال و وضع خوش کسی را.۲. به آرزو آمدن.۳. نیکوحال شدن؛ شاد شدن؛ در خوشحالی و سرور بودن.
-
دل خواسته
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) [مجاز] delxāste دلخواه؛ مطابق آرزو و خواهش دل.
-
دلخواه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) [مجاز] delxāh دلخواسته؛ آنچه بر وفق آرزو و مراد و خواهش دل باشد.
-
حاجت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: حاجة، جمع: حاجات و حَوائِج] hājat ۱. نیازمندی؛ نیاز.۲. آرزو؛ امید.
-
غبطه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: غبطَة] qebte ۱. آرزو بردن به نیکویی حال کسی؛ آرزوی نعمت و سعادت دیگران را داشتن بدون آرزو کردن زوال نعمت و سعادت آنان.۲. (حقوق، فقه) حفظ مال صغیر توسط قیّم.
-
مشتهی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] moštahi آنکه چیزی را میخواهد و آن را آرزو میکند؛ بااشتها؛ اشتهادار؛ دارای میلوشهوت.
-
شوربخت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [مجاز] šurbaxt بدبخت؛ تیرهبخت؛ شوریدهبخت؛ شوراختر؛ شورطالع: ◻︎ شوربختان به آرزو خواهند / مقبلان را زوال نعمت و جاه (سعدی: ۶۳).
-
نهمت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: نهمة] [قدیمی] nahmat ۱. نیاز؛ حاجت؛ آرزو.۲. همت در امری.۳. حرص و شهوت به چیزی.
-
آز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: āz] 'āz ۱. حرص و طمع؛ افزونخواهی از هرچیز: ◻︎ چو دانی که بر تو نماند جهان / چه رنجانی از آز جان و روان (فردوسی: ۴/۴).۲. آرزو و خواهش بسیار.
-
ریژ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] riž کام؛ آرزو؛ مراد؛ هوس: ◻︎ دیدی تو ریژ و کام بدو اندرون بسی / با ریدکان مطرب بودی به فرّ و زیب (رودکی: ۴۹۳).
-
ایده آل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [فرانسوی: idéal] 'ide'āl ۱. کمال مطلوب؛ منتهای آرزو و آرمان.۲. ویژگی آنچه در اعلا درجۀ کمال باشد.
-
طم ورم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: الطّمّوالرَمّ] [قدیمی] tem[m]orem[m] ۱. آبوخاک.۲. [مجاز] کموزیاد؛ جزئیات چیزی: ◻︎ عقل تو قسمت شده بر صد مهمّ / بر هزاران آرزو و طمّورمّ (مولوی: ۶۴۹).۳. خشکوتر.
-
دردچین
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) ‹دردبرچین› [قدیمی، مجاز] dardčin ۱. آنکه یا آنچه درد را بردارد و برطرف سازد؛ علاجکنندۀ درد.۲. دلسوز و غمخوار.۳. کسی که از فرط مهر و محبت آرزو کند که درد و مرض محبوبش به جان وی افتد و بلاگردان او شود: ◻︎ بدین آسمانی زمین توٲم / ز چینم و...
-
نیاز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، اسم مصدر) [پهلوی: niyāz] niyāz ۱. حاجت؛ میل و خواهش.۲. [قدیمی] عشق و آرزو.۳. (اسم) تحفه و هدیۀ درویشان.۴. (اسم) نذری که برای گرفتن مراد و حاجت به کسی یا جایی بدهند.
-
مراد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] morād ۱. خواسته؛ آرزو.۲. مقصود؛ منظور.۳. (اسم، صفت) (تصوف) پیر.۴. آنچه موجب کامرانی و موفقیت شود.〈 مراد طلبیدن: (مصدر متعدی) [قدیمی] درخواست کردن حاجت: ◻︎ خیز تا از در میخانه گشادی طلبیم / به ره دوست نشینیم و مرادی طلبیم (حافظ: ۷۳۸...