کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خواب نما خواب نما شدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
نما
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: نماء] namā ۱. افزون شدن؛ افزایش یافتن.۲. [قدیمی] بلند شدن.
-
احتلام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'ehtelām جُنُب شدن در خواب؛ انزال منی در خواب.
-
بیدار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مقابلِ خوابیده] bidār ۱. کسی که در خواب نباشد.۲. [مجاز] آگاه؛ هوشیار.〈 بیدار شدن: (مصدر لازم)۱. از خواب برخاستن.۲. [مجاز] هوشیار شدن.〈 بیدار کردن: (مصدر متعدی)۱. کسی را از خواب برانگیختن.۲. [مجاز] هوشیار ساختن؛ آگاه کردن.〈 بیدار...
-
خوابیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) xābidan ۱. به خواب رفتن؛ خفتن.۲. [عامیانه، مجاز] آرام شدن؛ آرام گرفتن.۳. دراز کشیدن.۴. [عامیانه، مجاز] بستری بودن.۵. [عامیانه، مجاز] انباشته شدن.۶. [عامیانه، مجاز] متوقف یا تعطیل شدن.۷. [عامیانه، مجاز] راکد شدن.
-
دندان کروچه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) ‹دندانغرچه› dandānkoruče ۱. فشرده شدن و ساییده شدن دندانها به یکدیگر و صدا کردن آنها از شدت خشم و غضب یا درد و عذاب.۲. (پزشکی) تشنج در عضلات فک بهسبب درد و مرضی در موقع خواب که باعث بههم سوده شدن دندانها و صدا کردن آنها میشود.
-
برخاستن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) [مقابلِ نشستن] barxāstan ۱. برپا شدن؛ بهپا ایستادن؛ بلند شدن.۲. از خواب بیدار شدن.۳. [مجاز] پدید آمدن؛ به وجود آمدن.۴. به گوش رسیدن صدا: صدایی برخاست.۵. رخ دادن؛ اتفاق افتادن: دعوایی میان آن دو برخاست.۶. اقدام کردن؛ آغاز کردن به کاری.۷. ...
-
پرز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹پرزه› porz ۱. کُرک.۲. (زیستشناسی) تارهایی بسیارنازک و شبیه کرک که روی بعضی از میوهها، از قبیل هلو، به، و مانند آنها وجود دارد.۳. خواب پارچه، از قبیل مخمل و ماهوت.۴. تارهایی شبیه پشم نرم که از ساییده شدن قالی و پارچههای پشمی جمع میشود.
-
آرام
فرهنگ فارسی عمید
(قید) [پهلوی: āram] 'ārām ۱. ساکت؛ خاموش.۲. بیحرکت.۳. [مجاز] امن.۴. راحت: زندگی آرام.۵. (اسم مصدر) آرامش؛ راحتی، ◻︎ چو دشمن به دشمن بُوَد مشتغل / تو با دوست بنشین به آرام دل (سعدی۱: ۷۷).۶. (قید) آهسته.۷. (بن مضارعِ آرامیدن و آرمیدن) = آرمیدن۸. آ...
-
چراغ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹چراخ› čerāq وسیلهای برای تولید روشنایی، مانند پیهسوز، لامپا و چراغ برق.〈چراغ آسمان: [قدیمی، مجاز]۱. ماه.۲. آفتاب.〈چراغ آسمانی: [قدیمی، مجاز] = 〈 چراغ آسمان〈 چراغ الکتریک: [منسوخ] = چراغبرق〈 چراغ بادی: نوعی چراغ نفتی...
-
چشم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: čašm] če(a)šm ۱. (زیستشناسی) عضو حسی و بینایی بدن انسان و حیوان.۲. [مجاز] نظر؛ نگاه اجمالی: چشمم به او افتاد.۳. [مجاز] انتظار؛ توقع: ◻︎ گر از دوست چشمت بر احسان اوست / تو در بند خویشی نه در بند دوست (سعدی۳: ۳۹۲).۴. [عامیانه، مجاز] = &l...